معنی لحاظ
لغت نامه دهخدا
لحاظ. [ل َ] (ع اِ) دنبال چشم متصل به صُدغ. (منتهی الارب). مؤخر عین. یعنی گوشه ٔ چشم که سوی گوش بود. و فی الخلاص، لحاظ بالکسر؛ دنبال چشم. گوشه ٔ چشم از سوی گوش. (دهار).
لحاظ. [ل ِ] (ع مص) نگاه داشتن به چشم چیزی را. (منتهی الارب). || ملاحظه. دیدن.
لحاظ. [ل ِ] (ع اِ) داغی است زیر چشم. (منتهی الارب). داغ که بر گوشه ٔچشم اشتر نهند. (مهذب الاسماء). || پر سترده از بال مرغ. (منتهی الارب). || پر اعلای تیر. || نظر. جهت. جنبه. اعتبار. حیثیت.
- از این لحاظ، از این نظر. از این حیث.
- از لحاظِ، از نظرِ. از جهت ِ.
بی لحاظ
بی لحاظ. [ل ِ] (ص مرکب) (از: بی + لحاظ) غافل و بی التفات. (آنندراج). بی خبر. بی دقت. بی احتیاط. || بدخلق. بدخوی. (ناظم الاطباء).
فارسی به انگلیسی
Respect
فرهنگ معین
فارسی به عربی
ضوء، مرحله، منظور
فارسی به آلمانی
Anstecken, Beleuchten, Erhellen, Leicht, Licht (n), Perspektive, Schein (m)
فرهنگ عمید
نگرش، ملاحظه،
مراقب بودن،
(اسم مصدر) بهگوشۀ چشم نگریستن،
گوشۀ چشم،
حل جدول
جهت
فرهنگ واژههای فارسی سره
دیدگاه
مترادف و متضاد زبان فارسی
دید، ملاحظه، نظر، نگرش، دیدگاه، زاویه، منظر
فرهنگ فارسی هوشیار
ملاحظه، دیدن، نگاه داشتن به چشم چیزی را
فرهنگ فارسی آزاد
لِحاظ، گوشه چشم، گوشه خارجی چشم، علامتی زیر چشم، ساحت و پیش سرای خانه (جمع: لُحَظ)، (به لَحظ نیز مراجعه شود)،
واژه پیشنهادی
حیث
معادل ابجد
939