معنی قاطع

فارسی به انگلیسی

قاطع‌

Categorical, Clear, Conclusive, Decided, Decisive, Determined, Emphatic, Firm, Hard, Incisive, Overwhelming, Positive, Precise, Purposeful, Stringent, Strong, Unqualified, Vigorous

واژه پیشنهادی

قاطع

قاطع

برا -

لغت نامه دهخدا

قاطع

قاطع. [طِ] (اِخ) طایفه ای از قبیله ٔ بنی طرف از قبائل عرب خوزستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 92).

قاطع. [طِ] (ع ص) از مرغان، که به گرم سیر و سردسیر روند در موقعی معلوم از سال، خلاف آید. ج، قواطع.

قاطع. [طِ] (ع ص) برنده. جداکننده. تیز و بران. (ناظم الاطباء):
کید قاطع مگو که واصل ماست
کید چون گردد آفتاب منیر.
خاقانی.
- برهان قاطع، حجه قاطع. حجتی که شبهه و شک را میبرد: منکران توحید و تمجید باریتعالی را به برهان قاطع شمشیر مسخر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
خطی که یار تراشید و نو برون آورد
شد آصفی پی قطع تو حجه قاطع.
خواجه آصفی (از آنندراج).
- لبن قاطع، شیر ترش زبان گز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
|| (اِ) آلت قطع. (ناظم الاطباء). گازی که بدان جامه و چرم و جز آن برند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). مقطع. شکلی که بدان قطع کرده شود. (ناظم الاطباء).
|| نوعی دیگر از آهن است که آب میگیرد و از آن تیغهای رومی و سقلابی و آلت زرگران و نجاران میسازند و این نوع را قاطع خوانند. (معرفه الجواهر).


قاطع بودن

قاطع بودن. [طِ دَ] (مص مرکب) یقین داشتن. قطع داشتن. || برّا بودن. || صاحب تصمیم بودن. درست اجرا کننده بودن.

عربی به فارسی

قاطع

گسیختن , حرف دیگری را قطع کردن , منقطع کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

قاطع

برنده، تیز، جدا کننده، بران، قطع کننده


قاطع الطریق

راهزن قاطع طریق

فارسی به آلمانی

قاطع

Unbeantwortbar [adjective], Abschließend, Endgültig, Endlich, Schließlich

فرهنگ معین

قاطع

(طِ) [ع.] (اِفا.) برنده، قطع کننده.

فرهنگ عمید

قاطع

[مجاز] تغییرناپذیر،
قطع‌کننده، برنده،
تیز، بران،
محکم، استوار،

حل جدول

قاطع

مصمم

مترادف و متضاد زبان فارسی

قاطع

برا، برنده، تند، مصمم، یقین،
(متضاد) کند

فارسی به عربی

قاطع

حاد، حاسم، مطلق، نهائی

معادل ابجد

قاطع

180

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری