معنی فوت

فرهنگ عمید

فوت

درگذشتن، مردن،
نیست‌ شدن،
* فوت ‌شدن: (مصدر لازم) = فوت

واحد اندازه‌گیری طول، برابر با ۴۸/۳۰ سانتی‌متر یا ۱۲ اینچ، پا،

بادی که با فشار از میان دو لب بیرون می‌آید،

حل جدول

فوت

مرگ، درگذشت

از واحدهای اندازه گیری، واحد اندازه گیری طول انگلیسی، مرگ، درگذشت

از واحدهای اندازه‌گیری، واحد اندازه‌گیری طول انگلیسی

فارسی به انگلیسی

فوت‌

Blow, Death, Decease, Demise, Foot, Puff

لغت نامه دهخدا

فوت

فوت. [ف َ] (ع مص) از دست شدن. (تاج المصادر بیهقی). درگذشتن کار. (منتهی الارب). گذشتن و از دست رفتن وقت کار. (از اقرب الموارد): به فوت صحبت قدیم تأسف خورده. (گلستان). فوات. رجوع به فوات شود. || گذشتن نماز از وقت انجام. (از اقرب الموارد). || هو فوت رمحه و یده، یعنی دیده شود و نرسد. || (اِ) شکاف میان دو انگشت. ج، افوات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

فوت. (اِ صوت) هوائی که از میان دو لب گردکرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یاکشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه ای گرم. (یادداشت مؤلف). پف. دم. فوب. (یادداشت دیگر).
- فوت آب بودن، در تداول، تماماً یاد گرفتن. از بر بودن. (یادداشت مؤلف).
- فوت کاسه گری، آخرین فن پنهان و مستور صنعتی یا کاری. (یادداشت مؤلف). فوت وفن. فوت وفن کاسه گری. رجوع به این دو ترکیب شود.
- فوت کردن، پف کردن. از دهان بیرون کردن دَم برای تیز کردن آتش و خاموش کردن چراغ و جز آن. (یادداشت مؤلف).
- فوت وفن، دقایق و ریزه کاریهای هر فن و کار. (فرهنگ فارسی معین).
- فوت وفن کاسه گری، رموز کاسه گری. (فرهنگ فارسی معین).
- || دقایق کاری. ریزه کاریهای امری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب فوت کاسه گری شود.

فوت. (انگلیسی، اِ) پا. واحد طول در انگلستان، و آن معادل است با 0/3048متر و برابر است با 12 اینچ. (فرهنگ فارسی معین).


فوت کردن

فوت کردن. [ف َ / فُوک َ دَ] (مص مرکب) فوت شدن. رجوع به فوت شدن شود.


فوت گردیدن

فوت گردیدن. [ف َ / فُو گ َ دی دَ] (مص مرکب) فوت شدن. || گذشتن و از دست رفتن فرصت:
فرصتی چون هست دل را کن تهی از اشک و آه
وقت چون گردید فوت از گریه و زاری چه سود؟
صائب.
رجوع به فوت، فوت شدن و فوت کردن شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

فوت

هوائی که از میان دو لب گرد کرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یا کشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه یی گرم یا غیره گذشتن و از دست رفتن وقت کار، درگذشتن کار، نیست شدن، مردن در زبان لاتین بمعنی پا، پنجاه فوت تقریباً پانزده زرع است

فرهنگ معین

فوت

(اِ.) بادی که از دهان بیرون کنند.

[انگ.] (اِ.) واحد اندازه گیری طول برابر با 48/30- سانتی متر.

(مص ل.) مردن، درگذشتن، (اِمص.) مرگ، نیستی. [خوانش: (فُ) [ع.]]

مترادف و متضاد زبان فارسی

فوت

پف، درگذشت، رحلت، مردن، مرگ، ممات، موت، واقعه، وفات،
(متضاد) تولد

فارسی به عربی

فوت

موه، هبه

معادل ابجد

فوت

486

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری