معنی فسحت

لغت نامه دهخدا

فسحت

فسحت. [ف ُ ح َ] (ع اِمص) گشادگی و فراخی مکان. (فرهنگ فارسی معین) (از غیاث): عرصه ٔ عزیمت فسحتی تمام و اتساعی کامل دارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). ما را اگر فسحت ولایتی هست، اضعاف آن مؤون سپاه و وجوه اطماع و انواع محافظات در مقابل ایستاده است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
گرمیش را ضجرتی و حالتی
زآن تبش دل را گشادی فسحتی.
مولوی.
فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخن گوی گوی.
سعدی.
|| گنجایش. وسعت. (فرهنگ فارسی معین). || گشادگی خاطر. شادمانی: برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کرد که... (گلستان سعدی). رجوع به فسحه شود.


ومکة

ومکه. [وَ ک َ] (ع اِمص) فراخی و گشادگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). فسحت. (اقرب الموارد).


رحابت

رحابت. [رَ ب َ] (ع اِمص) رَحابه. وسعت. پهناوری: چه مسالک اوهام را نهایت رحابت و مناهج افهام را غایت فسحت در قصص و اخبار باشد. (تاریخ بیهق ص 11). و رجوع به رحابه شود.


پهنه

پهنه. [پ َ ن َ / ن ِ] (اِ) فسحت. عرصه. عرض. (برهان). ساحت. میدان. (جهانگیری) (برهان):
جرم هلال چرخ برین سبز پهنه چیست
مانا ز سم اسب تو بر وی نشان رسید.
کمال اسماعیل.
- پهنه ٔ کارزار، میدان جنگ.


فراخا

فراخا. [ف َ] (حامص، اِ) فراخی و گشادگی. (برهان). فراخنای چیزی. (اسدی). فسحت. وسعت. (یادداشت بخط مؤلف):
شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا
تو با نشاط و شادی، با رنج و درد اعدا.
دقیقی.
ای بی تو فراخای جهان بر ما تنگ
ما را به تو فخر است و تو را از ما ننگ.
سعدی.
مگر لیلی نمیداند که بی دیدار میمونش
فراخای جهان تنگ است بر مجنون چو زندانی.
سعدی (از بدایع).
|| محل فراخی و گشادگی، یعنی چیزی که فراخی و گشادگی قایم به اوست. (برهان). پهنه. (یادداشت بخط مؤلف). عرض. پهنا. (ناظم الاطباء):
چون خطّ دراز است بی فراخا
خطی که درازاش بیکران است.
ناصرخسرو.
رجوع به فراخ شود.


اتساع

اتساع. [اِت ْ ت ِ] (ع مص) فراخ شدن. (تاج المصادر بیهقی). گشاد شدن (در تداول عامه). || فراخی. فراخا. گشادگی. سعه. وسع. وسعت. توسیع. فسحت. گنجایش: عرصه ٔ غزنه در اتساع بنیان و استحکام ارکان از جملگی بلاد عالم درگذشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). بعرصه ای از آن حدود که اتساعی داشت لشکر را عرض بازداد و صفها بیاراست. (ترجمه ٔتاریخ یمینی). || مقدرت. نضرت. نضارت. || کثرت مال. ملک. مکنت. ثروت. وفره. دولت.
- اتساع پیدا کردن، متسع شدن. پهن شدن. عریض شدن.
- اتساع حدقه، گشادگی ثقبه ٔ عنبیه بیش از حدّ طبیعی (اصطلاح کحالی).
- اتساع دادن، پهن گستردن. عرض دادن. عریض کردن. انبساط دادن.
- اتساع داشتن، گنجیدن.
ترکیب های دیگر:
- اتساع شعب قصبه (اصطلاح طب). اتساع عروق (اصطلاح طب). اتساع قلب (اصطلاح طب). اتساع معده (اصطلاح طب).

فرهنگ فارسی هوشیار

فسحت

(اسم) گشادگی فراخی مکان، گنجایش وسعت.


فسحه

فسحت در فارسی گشادگی دلبازی، گنجایش

فرهنگ معین

فسحت

گشادگی، فراخی، گنجایش، وسعت. [خوانش: (فُ حَ) [ع. فسحه] (اِمص.)]

فرهنگ عمید

فسحت

فراخی، گشادگی،
[مجاز] بی‌حدونهایت بودن، بسیاری،
[مجاز] شادی، مسرت، گشایش خاطر،
[مجاز] مجال، فرصت،

حل جدول

فسحت

گشادگی و فراخی مکان


گشادگی و فراخی مکان

فسحت


گشادی و فراخی

فسحت

فرهنگ فارسی آزاد

فسحة (فسحت)

فُسحَه (فُسحَت)، فراخی، وسعت، گشایش، فاصله باز و فضای بین خانه ها،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بسطت

توسعه دادن، گستردن بسط دادن، به تفصیل گفتن، مشروح ساختن، سعت، گشادگی، فسحت، وسعت، گسترش، وفور، فراوانی، کثرت

معادل ابجد

فسحت

548

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری