معنی عجز
فرهنگ عمید
ناتوان شدن، ناتوانی، درماندگی،
به ستوه آمدن،
دنبالۀ چیزی،
(ادبی) در عروض، آخرین بخش یا آخرین کلمه در مصراع دوم بیت،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Cravenness, Disability, Disablement, Frustration, Helplessness, Impotence, Inability, Incapability, Incapacity, Powerlessness
فارسی به ترکی
acizlik
فارسی به عربی
اعیاء، عجز
فرهنگ فارسی آزاد
عَجْز، ناتوانی و از عهده بر نیامدن- بیخ و ته یا مُؤَخَره هر شیئ-شمشیر- قبضه شمشیر (جمع:اَعجاز)
عُجْز، بیخ و مُؤَخره هر شیئ (جمع:اَعْجاز)،
عَجْز، (عَجَزَ-یَعْجِزُ و عَجِزَ-یَعْجَزُ) ناتوان شدن یا بودن- از عهده بر نیامدن،
فارسی به آلمانی
Unfa.higkeit [noun], Intoleranz (f)
لغت نامه دهخدا
عجز. [ع ُ ج ُ] (ع اِ) ج ِ عجوز.
عجز. [ع ُ ج ُ] (اِخ) دهی است به حضرموت. (معجم البلدان).
عجز. [ع َ ج َ / ع ُ] (ع مص) کلان و بزرگ سرین گردیدن زن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
عجز. [ع َ] (ع مص) ناتوان گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ناتوانی. توانا نبودن. ناتوان بودن:
بباید مرا شد به آوارگی
نهادن به خود عجز و بیچارگی.
فردوسی (ملحقات شاهنامه داستان جمشید، ص 35).
در همه چیزها که بینی هست
خلق را عجز و خواجه را اعجاز.
فرخی.
دمنه گفت ای برادر ضعف رأی و عجز من بنگر، عجز پیری و ضعف آن. (کلیله و دمنه).
بودم از عجزچون خران در گل
بر جهان اسب تاختم چون برق.
خاقانی.
گر ترا آنجا کشد نبود عجب
منگر اندر عجز بنگر در طلب.
مولوی.
یاران نهایت عجز او بدانستند سفره پیش آوردند. (گلستان).
روی بر خاک عجز میگویم
هر سحرگه که باد می آید.
سعدی (گلستان).
|| ترک دادن چیزی را که کردن آن واجب بود. || کاهلی کردن. || غالب آمدن بر کسی در معاجزه. (منتهی الارب) (آنندراج). || در اصطلاح معقول ضد قدرت است و بگفته ای عدم قدرت است از باب عدم ملکه. (از کشاف اصطلاحات). || (اِ) شمشیر. (اقرب الموارد). || قبضه ٔ شمشیر. || بیماری است در سرین ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). داء فی عَجُز الدابه. (اقرب الموارد). || پرنده ای است. (منتهی الارب) (آنندراج). پرنده ای است آن را زمج گویند. (اقرب الموارد). || سرین. (منتهی الارب). و بدین معنی به کسر و ضم اول هم آمده است. (منتهی الارب). || بن هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وبضم و کسر اول نیز آمده است. (منتهی الارب).
عجز. [ع َ ج ُ / ج ِ] (ع اِ) سرین و بن هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج). || در اصطلاح عروضیان و شعراء آخر کلمه از بیت یا فقره را گویند که ضرب هم نامند. (از کشاف ص 975).
عربی به فارسی
ادم مفت خور یا ولگرد , ولگردی یا مفت خوری کردن , بحد افراط مشروب نوشیدن , کمبود , کسر , کسرعمل , کسر درامد , ناتوانی , عجز , عدم قابلیت , کاری , سستی کمر , عنن , ضعف جنسی , لا غری
فرهنگ فارسی هوشیار
لایه ستوهش ناتوانی درماند گی سستی، دسته ی شمشیر، شمشیر، درد سرین در ستور -5 مرغ دو برادران، کمبود در پرداخت در شماربایگی (حساب بانکی) ناتوان: مرد، بن دنباله، سرین، سرنه یکی از استخوان های لگن کلانسرینی (اسم) عیب، حزن اندوه، آن چه از احوال که آشکار کنند یا مخفی دارند. (مصدر) ناتوان شدن به ستوه آمدن، (اسم) ناتوانی سستی در ماندگی، عدم قدرت در انجام دادن اموریست که به ذات ممکن باشد بنابراین نسبت به امور غیر ممکن عجز صادق نیست، کسری مالیات، مقدار مالیاتی که از مودیان مالیات یک ناحیه برای جبران کمبود مالیاتی که بر عهده مودیان غایب بود وصول می کردند. (اسم) دنباله چیزی، سرین. یا استخوان عجز. استخوانی است که فرد و متناظر و شبیه بیک هرم مربع القاعده که از جوش خوردن 5 مهره خارجی تشکیل می شود و بین دو استخوان خاصره و زر مهره های کمری و بالای استخوان دنبالچه قرار دارد. این استخوان از بالا به پایین و از جلو به عقب کشیده شده و انتهای فوقانی آن با پنجمین مهره کمر زاویه ای برجسته به طرف جلو تشکیل می دهد که فرجه آن در زن 118 و در مرد 126 درجه است. این زاویه را زاویه خاجی کمری یا دماغه می نامند. استخوان خاجی در جلو مقعر و تقعرش در زن بیش از مرد است. استخوان مذکور با دو استخوان خاصره و استخوان دنبالچه (عصعص) مجموعا لگن خاصره را می سازند، آخرین کلمه مصراع دوم هر بیت شعر جمع اعجاز.
فرهنگ معین
دنباله چیزی، سرین، آخرین کلمه مصراع دوم هر بیت شعر. [خوانش: (عَ جُ) [ع.] (اِ.)]
(مص ل.) ناتوان شدن، درماندن، (اِمص.) ناتوانی، درماندگی. [خوانش: (عَ جْ) [ع.]]
فرهنگ واژههای فارسی سره
درماندگی، ناتوانی
مترادف و متضاد زبان فارسی
استیصال، اضطرار، بیچارگی، درماندگی، زبونی، سستی، ناتوانی
کلمات بیگانه به فارسی
درماندگی
معادل ابجد
80