معنی جز

فرهنگ عمید

جز

[جمع: اجزاء] بخش، قسمت، یا پاره‌ای از چیزی،
(صفت) [مجاز] دون‌پایه،
هریک از بخش‌های سی‌گانۀ قرآن،
* جزء جمع: [منسوخ] ارزیابی مالیاتی،
* جزء لایتجزا: [قدیمی]
ذره‌ای که قابل تجزیه نباشد،
(فلسفه) جوهر فرد،

غیراز، مگر، الا،
[قدیمی] علاوه‌بر،
* به‌جز: (حرف اضافه) جز، غیر، مگر،

صدایی که از برخورد آب به آتش یا هرچیز داغ شنیده می‌شود،
صدای تف دادن چیزی در روغن، جزجز،
* جز جگر زدن: [عامیانه، مجاز] به درد بی‌درمان مبتلا شدن،
* جز زدن: (مصدر لازم) [مجاز]
سوختن و جزجز کردن چیزی در روی آتش،
از سوز دل ناله و زاری‌کردن،

=جزیره

حل جدول

جز

دنبه برشته، غیراز

دنبه برشته

دنبه برشته، غیر از

غیر از

فارسی به انگلیسی

جز

Barring, Except, Other, Saving, Unless

گویش مازندرانی

جز

گردو

صدای سوختن و سرخ شدن هیزم، مو، پریا هر چیز دیگر سوختن، خشم...

صدای سرخ شدن چربی، تف، گرمایی که در اثر سوختگی ایجاد شود...

نوعی گیاه همیشه سبز و خاردار که در سنگلاخ ها روید، فندق...

نوعی تیغ و خار جنگلی

فارسی به ایتالیایی

جز

particolare

tranne

فارسی به آلمانی

جز

Aber, Einzelhandel, Jedoch

واژه پیشنهادی

جز

ماسوا

فرهنگ معین

جز

صدایی که از تماس آب با آتش یا فلز گداخته برخیزد، صدای تف دادن چیزی در روغن. [خوانش: (جِ) (اِ.)]

(جُ) (حراستث.) غیر، مگر، لا، الا، به استثنای.

مترادف و متضاد زبان فارسی

جز

بجز، بغیر، به‌استثنای، سوای، غیر، غیراز، مگر، مگراین‌که، مگر

فارسی به عربی

جز

بیع بالمفرد، لکن، ما عدا

فرهنگ فارسی هوشیار

جز

غیر، سوا، دون، باستثنای، مگر

معادل ابجد

جز

10

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری