معنی عاکف
فرهنگ فارسی هوشیار
ماند گار، مزگت نشین مقیم شونده معتکف، کسی که در مسجد یا جای دیگر برای عبادت مقام گزیند گوشه گیرنده برای طاعت و عبادت جمع عاکفون عکف عکوف. یا عاکف ملا علی. فرشته. مقیم شونده معتکف، کسی که در مسجد یا جای دیگر برای عبادت مقام گزیند گوشه گیرنده برای طاعت و عبادت جمع عاکفون عکف عکوف. یا عاکف ملا علی. فرشته.
عاکفون
(تک: عاکف) ماند گاران مزگت نشینان
لغت نامه دهخدا
عاکف. [ک ِ] (ع ص) به جایی مقیم شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، عاکفون و عُکف ّ و عکوف. (اقرب الموارد): و المسجد الحرام الذی جعلناه للناس سواءالعاکف فیه و الباد. (قرآن 25/22)، و مسجد الحرام را برای مردم قرار دادیم که یکسان باشد مقیم در آن و وارد از خارج. || گوشه گیرنده در مسجد. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج): عاکفان کعبه ٔ جلالش به تقصیر عبادت معترف. (گلستان). || نگاه دارنده خود را. || اصلاح کننده. || دیری ورزنده. (منتهی الارب). || عاکف و عاکفان ملأ اعلا؛ فرشتگان که در مقام بالا جای دارند. (ناظم الاطباء).
حسن عاکف
حسن عاکف.[ح َ س َ ن ِ ک ِ] (اِخ) ابن علی سلانیکی شاعر، متخلص به عاکف از کتّاب اورنوسی، درگذشته ٔ 1243 هَ. ق. است. دیوان شعر ترکی دارد. (هدیه العارفین ج 1 ص 301).
حسن سلانیکی
حسن سلانیکی. [ح َ س َ ن ِ س َ] (اِخ) رجوع به حسن عاکف شود.
عکف
عکف. [ع ُک ْ ک َ] (ع ص، اِ) ج ِ عاکِف. (اقرب الموارد). رجوع به عاکف شود.
فرهنگ معین
(کِ) [ع.] (اِفا.) گوشه گیرنده، کسی که در مسجد یا هر جای دیگر برای عبادت گوشه بگیرد.
فرهنگ عمید
کسی که در مسجد یا در گوشهای برای عبادت مقام میکند، گوشهگیر، گوشهنشین،
(تصوف) کسی که از دنیا قطع علاقه میکند و فقط به خدا میپردازد،
حاضر، مقیم،
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی آزاد
عاکِف، ساکن- مقیم- متوقف در یک محل (جمع:عُکَّف-عَکُوْف)،
واژه پیشنهادی
محمد عاکف ارسوی
معادل ابجد
171