معنی عکف در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عکف. [ع َ] (ع مص) بازداشتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). منع کردن. (از اقرب الموارد). || بند نمودن. (از منتهی الارب). حبس کردن. (از اقرب الموارد). || گرد چیزی گردیدن. || پیرامون کشته گردیدن مرغان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || روی آوردن بر کسی و ملازم و همراه او شدن. || روی آوردن اسبان بر قائد خود. (از اقرب الموارد). || در رشته گردیدن مروارید و جز آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || تأخیر کردن. || اعتکاف کردن. (از اقرب الموارد).

عکف. [ع َ ک ِ] (ع ص) موی مرغول. (منتهی الارب). جعد در موی. (از اقرب الموارد).

عکف. [ع ُک ْ ک َ] (ع ص، اِ) ج ِ عاکِف. (اقرب الموارد). رجوع به عاکف شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر