معنی ضاحک

لغت نامه دهخدا

ضاحک

ضاحک. [ح ِ] (اِخ) دو کوهست در پائین فرش. ابن السکیت گوید ضاحک و ضویحک دو کوهند و میان آن دو رودباری است بنام یین. (معجم البلدان).

ضاحک. [ح ِ] (اِخ) آبی است در بطن السّر، بسرزمین بلقین شام. (معجم البلدان).

ضاحک. [ح ِ] (اِخ) رودباری است در یمامه. (معجم البلدان).

ضاحک. [ح ِ] (اِخ) (برقه ٔ...) جائیست به دیار بنی تمیم. (منتهی الارب).

ضاحک. [ح ِ] (ع ص) خندان. (دهار). خندنده. (منتهی الارب). مرد بسیارخند. (منتهی الارب). خنده کننده. || رأی ضاحک، ظاهر. غیرملتبس. || سنگ درخشنده. (مهذب الاسماء). سنگ نیک سپید نمایان در کوه. (منتهی الارب). || ابر که سایه افکند. (مهذب الاسماء). || ابر بابرق. (منتخب اللغات). || روضه ضاحک، موضعی است در صمان. (منتهی الارب).

فرهنگ فارسی هوشیار

ضاحک

خنده کننده، مرد خندان ‎ خندنده، سنگ تابان، رای روشن، ابر درخشدار ‎ (اسم) خندان خندنده، (اسم) (رمل) هم شکلی است که آن را لحیان نیز گویند.

فرهنگ معین

ضاحک

(حِ) [ع.] (اِفا.) خندان، خندنده.

فرهنگ عمید

ضاحک

خندان،

حل جدول

ضاحک

مرد خندان


خندان

ضاحک


مرد خندان

ضاحک


مردخندان

ضاحک

فرهنگ فارسی آزاد

ضاحک

ضاحِک، خندان- خنده کننده- خنده دار (آیه 19 سوره نمل نیز آمده است)،

واژه پیشنهادی

بسیم و خندان

ضاحک


خندان

دنان-ضاحک-بسیم

معادل ابجد

ضاحک

829

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری