معنی شکاک
لغت نامه دهخدا
شکاک. [ش ُک ْ کا] (ع ص، اِ) ج ِ شاک ّ. (منتهی الارب): قوم شکاک فی الحدید؛ گروه سلاح آهن پوشیده. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). مردان با سلاح تمام. (از آنندراج).
شکاک. [ش ِ] (ع اِ) خانه ها که بر یک رسته باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شکاک. [ش َ] (ع اِ) ناحیه و کرانه ای از زمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
شکاک. [ش َک ْ کا] (اِخ) طایفه ای از اکراد ایران، از ایلات اطراف سلماس آذربایجان و مرکب از 1500 خانوار است. (یادداشت مؤلف). ایل کرد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 57). از ایلات اطراف سلماس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 109).
شکاک. [ش َک ْ کا] (ع ص) کثیرالشک و کسی که بسیار شک کند و تردید داشته باشد. (ناظم الاطباء). بسیار شک کننده. دیرباور. بسیارشک. ج، شَکّاکین. (یادداشت مؤلف). کسی که منکر حصول علم باشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شکاکان شود.
فارسی به انگلیسی
Doubter, Skeptic, Skeptical, Suspicious, Unbeliever, Unbelieving
فرهنگ عمید
کسی که بسیار شک میکند، بسیارشککننده،
فرهنگ فارسی هوشیار
کسی که بسیار شک و تردید داشته باشد همرده زنجیره گون، خانه های جور، همریخت از پارسی شکدار پر گمان (صفت) بسیار شک کننده جمع: شکاکین، کسی که منکر حصول علم باشد شکاکیت شکاکین شکاکان.
فرهنگ فارسی آزاد
شَکّاک، بسیار شکّ کننده،
فارسی به ایتالیایی
scettico
فرهنگ معین
(شَ کّ) [ع.] (ص.) بسیار شک کننده.
حل جدول
کجخیال
فرهنگ واژههای فارسی سره
دو دل، پرگمان
مترادف و متضاد زبان فارسی
بدبین، بدگمان، پرشک، ظنین،
(متضاد) مطمئن
عربی به فارسی
محتاط , وسواسی , ناشی از وسواس یا دقت زیاد
فارسی به آلمانی
Akatalektisch
معادل ابجد
341