معنی رنجوری
لغت نامه دهخدا
رنجوری. [رَ] (حامص مرکب) بیماری.دردمندی. ضعف. ناتوانی. (ناظم الاطباء):
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد یا بمیرد چون چراغ.
مولوی.
|| آزردگی. (ناظم الاطباء). دل آزردگی. || ملالت. غمگینی. اندوهگینی. دلگیری:
اگر امید رنجوری نماید
ز نومیدی بسی نومیدی آید.
(ویس و رامین).
رنجور کردن
رنجور کردن. [رَ ک َ دَ] (مص مرکب) به رنجوری مبتلا ساختن. دچار رنجوری گردانیدن. سبب رنجوری گشتن. رجوع به رنجور و رنجوری شود.
فارسی به انگلیسی
Affliction, Debility, Infirmity, Infirmness, Invalidism, Languor
فارسی به عربی
ماساه
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
آزردگی، بیماری، عارضه، علیلی، مرض
واژه پیشنهادی
انگلیسی به فارسی
معادل ابجد
469