معنی دورشونده

لغت نامه دهخدا

دورشونده

دورشونده. [ش َ وَ دَ/ دِ] (نف مرکب) آنکه دور شود. که فاصله بگیرد. (یادداشت مؤلف). قاصی. قصی. غریب. عِدی ̍. اعداء؛ دورشوندگان. شاذب، دورشونده از جای خود. (منتهی الارب).


قصی

قصی. [ق َ صی ی] (ع ص) دورشونده. ج، اقصاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).


متنائی

متنائی. [م ُ ت َ] (ع ص) دورشونده. (آنندراج). برگشته به کناری دور و بسیار دور و عقب کشیده. (ناظم الاطباء).


منتشغ

منتشغ. [م ُ ت َ ش ِ] (ع ص) شتر پراکنده و دورشونده در چراگاه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).


متجانب

متجانب. [م ُ ت َ ن ِ] (ع ص) دورشونده. (آنندراج). کسی که پرهیز می کند. و اجتناب می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجانب شود.


منسلی

منسلی. [م ُ س َ] (ع ص) غم دورشونده از کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد). بی اندوه و بی ترس. (ناظم الاطباء). رجوع به انسلاء شود.


شاذب

شاذب. [ذِ] (ع ص) دورشونده از جای خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || تنهای مأیوس از رستگاری خویش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).


منهلت

منهلت. [م ُ هََ ل ِ] (ع ص) دورشونده. (آنندراج). دورشده. (ناظم الاطباء). || فراموش کننده. (آنندراج). فراموش کرده. (ناظم الاطباء). || برغفلت رونده. (آنندراج). برغفلت رفته. (ناظم الاطباء).

حل جدول

فرهنگ عمید

جاشر

دورشونده،


مجانب

دوری‌گزیننده، دورشونده،


بادی

دورشونده،
آغازکننده، شروع‌کننده،
آشکارشونده، پیداشونده،

فرهنگ فارسی هوشیار

واگرا

(اسم) دورشونده متباعد مقابل همگرا

فرهنگ معین

قاصی

[ع.] (اِفا.) دورشونده، به نهایت رسنده.

معادل ابجد

دورشونده

575

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری