معنی دستدرازی
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تعدی، دستدرازی، غصب
دستاندازی
تجاوز، تخطی، تطاول، تعدی، تعرض، دستدرازی
تعرض
اعتراض، پرخاش، تجاوز، تعدی، تهاجم، حمله، درازدستی، دستاندازی، شکایت، شکوه، عتاب، تخالف، هجوم، روی برگردانیدن، دستدرازی کردن
تجاوز کردن
تعدی کردن، تعرض کردن، دستاندازی کردن، دستدرازی کردن، حدشکنی کردن، مرزشکنی کردن، اجحاف کردن، تخطی کردن، هتک عصمت کردن، هتک حیثیت کردن
چنگ زدن
چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن، دستدرازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن، تجاوز کردن، تعرض کردن، متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن، چنگ نواختن
تجاوز
اجحاف، تخطی، تخلف، تعدی، تعرض، دستدرازی، دستاندازی، حدشکنی، مرزشکنی، هتکعصمت، عمل منافی عفت به عنف، اغماض، چشمپوشی، عفو، گذشت، اجحاف کردن، تخطی کردن، حدشکنی کردن، سرپیچی کردن
فرهنگ عمید
دستدرازی و تجاوز به مال و جان کسی،
تطاول
گردنکشی کردن،
اظهار قدرت کردن،
دستدرازی کردن، تعدی و گستاخی کردن،
تعرض
حمله کردن،
دستدرازی کردن،
[قدیمی] به امری یا کاری پرداختن،
[قدیمی] متعرض شدن،
کوتاه دست
کسی که به مراد و مطلوب خود دست نیابد،
آنکه به مال دیگران دستدرازی نکند،
استعمار
(سیاسی) دستدرازی و اعمال نفوذ و مداخلۀ دولت قوی در کشور و سرزمین دولت ضعیف به بهانۀ آبادی و عمران و به قصد استفاده از منابع ثروت آن،
[قدیمی] آباد کردن،
معادل ابجد
686