معنی داوطلب
لغت نامه دهخدا
داوطلب. [طَ ل َ] (نف مرکب) داوخواه.نامزد. دَوطَلَب (در تداول مردم قزوین). خواستار. پیشی جوینده در امری بر دیگران. خواستار پیشی گرفتن و تقدم در نوبت: غزاه مطوعه، غازیان داوطلب دل انگیز.
- سرباز داوطلب، مقابل اجباری. به که بخواست خود بخدمت سربازی درآید.
- داوطلب وکالت، خواهان. وکالت نامزد وکالت.
فارسی به انگلیسی
Volunteer
فارسی به ترکی
gönüllü
فرهنگ معین
(طَ لَ) [ع - فا.] (ص مر.) آن که به اراده خویش آماده شود که کاری را بر عهده گیرد.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
داوخواه، راغب، کاندیدا
فرهنگ فارسی هوشیار
دادخواه، نامزد، خواستار، پیشی جوینده در امری بر دیگران، خواستار چیزی
فرهنگ عمید
کسی که به میل و ارادۀ خود حاضر شود کاری را بر عهده بگیرد، داوخواه. δ داوطلبین غلط است،
فرهنگ واژههای فارسی سره
داو خواه، داوخواه، درخواستگر
فارسی به عربی
فارسی به ایتالیایی
volontario
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
52