معنی ابوطالب

لغت نامه دهخدا

ابوطالب

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) تابعی است. او ازابی ذر و وی از رسول صلوات اﷲ علیه روایت کرده است.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) مکّی. محمدبن علی بن عطیه صوفی واعظ. او از مردم ایران بود از نواحی جبل و مجاورت مکّه اختیارکرد و از اینرو او را مکّی گویند. سپس به عراق شد و چندی به بصره و مدّتی به بغداد زیست و در هر دو جا موعظت میکرد لکن برای کلماتی درشت ومبُهَم که در سخنان داشت متهم گشت و مردم از وی بپراکندند و به سال 386 هَ. ق. در بغداد فرمان یافت.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) فریدالدین عطار. محمدبن ابی بکر ابراهیم نیشابوری. کنیت او بقول مشهور ابوحامد است. رجوع به فریدالدین... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) قاضی. او از عکرمه و از او اسباط و ابراهیم بن عیینه روایت کنند.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) کرمانی. او راست: کتاب تفسیر.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) ابن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف عم رسول صلوات اﷲ علیه پدر امجد امیرالمؤمنین علی علیه السلام. نام آن حضرت عمران و بقولی عبد مناف است و اوّلی مشهورتر است و از اینرو حضرت امیر مؤمنان را علی عمرانی خوانند. رسول صلوات اﷲ علیه پس از وفات جدّ در کفالت ابوطالب بود و کرتی با او بسفر شام شد وتا سه سال پیش از هجرت در مقابل مشرکین حامی و حارس آن حضرت او بود و اکثر روات عامّه گویند او اسلام نیاورد و بعضی از روات سنت و جماعت و قاطبه ٔ محدّثین شیعه گویند قبول اسلام کرد لیکن ایمان خویش پوشیده میداشت تا بر حمایت و حفظ و مدافعت برادرزاده ٔ بزرگوار خود نزد کفار قریش قادرتر باشد و به سال دهم از بعثت وفات کرد و ابن عباس گوید رسول اکرم در پیش جنازه ٔ او بایستاد و فرمود ای عم صله ٔ رحم کردی و نیکوئیها به جای آوردی خداوند متعال ترا جزای خیر دهاد. و ابوطالب را چهار پسر بود، طالب و عقیل و جعفر و امیرالمؤمنین علی علیه السلام و دو دختر، ام هانی و جمّانه.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) مأمونی. شاعری معاصر نوح بن منصور سامانی و از او در تاریخ یمینی دو قطعه در مدح ابوالحسن عتبی وزیر نوح به عربی آمده است.

ابوطالب. [اَل ِ] (اِخ) مبارک بن مبارک. رجوع به مبارک... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) مجدالدوله، رستم بن فخرالدوله. یکی از سلاطین آل بویه در ری و اصفهان از 387 تا 420 هَ. ق. و محمودبن سبکتکین او را خلع کرد. پس از فخرالدوله مجدالدوله با صغر سن بجای پدر نشست و مادرش سیّده به انتظام امور ملک پرداخت و آنگاه که مجدالدوله به حد مردان رسید با مادر آغاز مخالفت کرد و سیّده از پسر برنجید و ابتدا به قلعه ٔ طبرک سپس به کردستان رفت و با بدربن حسنویه و فوجی از ابطال سپاه بصوب ری نهضت کردو مجدالدوله را با وزیر او دستگیر کرد و پس از روزی چند از جریمه ٔ پسر درگذشت و مجدالدوله بر مسند امارت مستقر گشت لکن به دستور پیشین مهام امور در قبضه ٔ اقتدا رسیده بود و شمس الدوله برادر مجدالدوله را حکومت همدان داد و ابوجعفر کاکویه را به امارت اصفهان فرستاد و پس از فوت سیّده در اوائل سال 420 هَ. ق. سلطان محمود غزنوی به عراق شتافت و مجدالدوله را با پسر او به غزنی فرستاد و مکتوبی به قادر خلیفه نوشت ومجدالدوله را به بدمذهبی و باطنی بودن متهم ساخت. مدت سلطنت مجدالدوله و مادر او سی وسه سال بوده است.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) محمّدبن علی بن عطیه ٔ حارثی مکی. صاحب کشف الظنون گوید: العجمی ثم المکی. او از مشاهیر علماء مائه ٔ چهارم و مشایخ عرفا است. نسبش به سهل بن عبداﷲ تستری میرسد و بیشتر در مکه میزیست و در اواخر عمر آهنگ بصره کرد و ازآنجا به بغداد شد و در سال 386 هَ. ق. بدان شهر درگذشت او راست: کتاب قوهالقلوب. و گویند کس در دقائق طریقت کتابی مانند آن نکرده است. و کتاب دیگر در ترجمه ٔ طبقه ٔ اول از مشاهیر این طائفه و کلمات ایشان.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) محمّدبن محمّدبن مکی. فرزند شهید اول. رجوع به محمّد شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) محمدبن حسن بن یوسف بن مطهر. فرزند علامه حلی ملقب به فخرالمحققین فقیه شیعی. او راست: کتاب ایضاح در شرح قواعد. شرح کتاب نهج المسترشدین. شرح مبادی الاصول. شرح تهذیب الاصول. مولد او به سال 682 هَ. ق. و وفات 771 هَ. ق. است.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) عبیداﷲبن احمدبن یعقوب انباری. مقیم واسط. از شیعه بابوشیَّه. او را صد و چهل کتاب و رساله است، از جمله: کتاب البیان عن حقیقه الانسان. کتاب الشافی فی علم الدین. کتاب الامامه. (از ابن الندیم).

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) محمّدبن مسلمه، عمیدالدوله. بعد از عزل ابوطلحه وزارت یافت و لقب رئیس الرؤسا بدو دادند و میان او و بساسیری که از جمله ٔ امرای دیالمه بود خلاف و مشاجرتی برخاست بساسیری با اتباع خویش از بغداد بیرون شد و دست غارت و تاراج برد. و از مستنصر علوی مصر استمداد کرد و او به وی مدد داد و جنگ میان سپاهیان بغداد و بساسیری درگرفت و ابوطالب کشته و سپاه خلیفه بغداد منهزم گشت بساسیری بر بغداد مستولی شد و طغرل بیک سلجوقی به بغداد رفت و فتنه ٔ بساسیری را بنشاند.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) محمدبن میکائیل بن سلجوق ملقب به رکن الدوله. رجوع به محمد... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) محمد انصاری. رجوع به محمّد ابوطالب انصاری شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) معافری. عبدالجبّاربن محمّدبن علی بن محمّد مغربی. ادیبی لغوی است. مولد او به مغرب بود و به بسیاری از ممالک سفر کرد و سپس به بغداد رفت و در آنجا به تدریس پرداخت و به سال 551 هَ. ق. به مصر شد و در 566 هَ. ق.آنگاه که از مصر عازم دیار مغرب بود براه درگذشت.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) المفضل بن سلمهبن عاصم اللغوی. عالم بمذهب کوفیّین و ملیح الخط. او در آغاز از پیوستگان فتح بن خاقان بود و صحبت ابن الاعرابی و علماء دیگر درک کرد. و برکتاب العین خلیل استدراکات داشت و در آن کتابی کرد و از اوست: کتاب البارع در علم لغت و از آن کتاب تنها باب همزه و هاء و عین وحاء و غین و خاء مبیّضه شده است، کتاب الفاخر. کتاب العود و الملاهی. کتاب جلاء الشبه. کتاب الطیف. کتاب ضیاء القلوب فی معانی القرآن در بیست و چند جزو. کتاب معانی القرآن مفسر. کتاب الاشتقاق. کتاب الفاخر فیما یلحن فیه العامه. کتاب الزرع و النبات و النخل و انواع الشجر. کتاب خلق الانسان. کتاب مایحتاج الیه الکاتب. کتاب المقصور و الممدود. کتاب المطیب. کتاب المدخل الی علم النحو. کتاب الانواء و البوارح. کتاب الخطو القلم. کتاب جماهیرالقبائل و آن کتابی لطیف است وکتاب الرّد علی الخلیل و اصلاح ما فی کتاب العین من الغلط و المحال و التصحیف. و رجوع به مفضل... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) مکفوف نحوی. شاگرد کسائی است. او راست: کتابی در حدود حروف عوامل و افعال و اختلاف معانی آنها.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) صوفی. خزرج بن علی بن العباس. یکی از مشاهیر اهل طریقت و از اصحاب جنید. او بشیراز بود سپس بجای دیگر شد و در رباطی منزل گرفت و درون و بیرون رباط بسیاهی کرد و گفت خانه ٔ سوگواران چنین باید و بدانجا ببود تا درگذشت. و جمال الدین ابوالفرج بن جوزی در صفهالصفوه گوید که ابوطالب صوفی حدیث باسناد از احمدبن عبداﷲ الفرسی روایت کند.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) علی بغدادی. او راست: عیون التواریخ. و حمداﷲ مستوفی از این کتاب نقل کرده است. رجوع به حبط ج 1 ص 358 شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) کلیم. شاعر فارسی مولد و منشاء او شهر کاشان و بقولی همدان. او کرتی به سال 1028 هَ. ق. و بار دیگر پس از آن تاریخ سفر هندوستان کرده و از سال 1055 هَ. ق. سمت ملک الشعرائی شاه جهان شهاب الدین بابری پادشاه هند یافته و منظومه ای موسوم به ظفرنامه بنام او کرده است. گویند نور جهان بیگم دختر اعتمادالدوله و زن شاه جهان که زنی هنرمند و بذله گو و شاعر و شعرشناس بود گاهی اشعار کلیم را تعییر و انتقاد میکرد و گاهی نیز با مزاح های لطیف باستهزاء او میپرداخت از جمله وقتی این بیت کلیم را که گوید:
ز شرم آب شدم آب را شکستی نیست
بحیرتم که مرا روزگار چون بشکست.
بشنید گفت جای حیرت نیست چه از بسیاری برودت خاطر وخُنُکی، طبع کلیم منجمد شده و یخ بسته بوده است و البته یخ قابل شکستن است.
اشعار کلیم مثل گفته ٔ همه پیروان سبک هندی پر از اغلاقها و تعقیدها و تجشمهای مکروه و دور از ذوق سلیم است. و ابیات ذیل نسبهً از تکلفات سبک عاری است:
چنان لطف خاصیش با هر تن است
که هر بنده گوید خدای من است.
ای گلبن تازه خار جورت
اول بر پای باغبان رفت.
وضع زمانه قابل دیدن دوبار نیست
روپس نکرد هر که ازین خاکدان گذشت
طبعی بهم رسان که بسازی بعالمی
یا همتی که از سر عالم توان گذشت
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آنهم کلیم با تو بگویم چسان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به آن واین
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) نعمه. (سید...) ابوطالب بن اسداﷲبن نعمه (؟) علوی. یکی از رجال عهد سنجر و ملکشاه و ممدوح انوری است و ظاهراً در بلخ امارت داشته و کشته شده است و انوری را در اوصاف سخا و بذل او قصایدغرا و قطعات است و پانزده سال پس از مرگ او گوید:
طاق بوطالب نعمه است که دارم ز برون
وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) ابن غیلان بزاز. محدّث است.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) علی بن عبدالملک بن عباس قزوینی. رجوع به علی... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) عبدالجبار معافری بن محمدبن علی بن محمد مغربی لغوی. رجوع به عبدالجبار... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) اسماعیل بن حسین بن محمدبن حسین بن احمدبن محمد. رجوع به اسماعیل... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) یحیی بن ابی الفرج. سعیدبن ابی القاسم هبهاﷲبن علی کاتب واسطی. رجوع به یحیی... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) او از طالوت و از او نضربن اسماعیل روایت کند.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) محمّدبن محمّدبی ابراهیم بن غیلان. رجوع به محمّد... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) ابجر. عبیداﷲ یا محمدبن قاسم. مغنّی مشهور. او از غیر نژاد عرب بود و روئی خوش و آوازی دلکش داشت و در مکّه میزیست. به سالی که ولیدبن هشام خلیفه ٔ اموی بزیارت خانه شد شیفته ٔ او گشت و ویرا با خود بدمشق برد.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) ابن طاهر. کاتب سلطان محمود غزنوی است و شاید پسر طاهر مستوفی دیوان محمود که بزمان مودود پس از عزل احمدبن عبدالصمد دوماه وزارت رانده است:
خواجه ٔ سید ابوطالب طاهر که بدوست
دل سلطان و دل خواجه و دلهای حشم...
که نه بیهوده مر او را ملک روی زمین
مملکت زیر نگین کرد و جهان زیر قلم
رای و اندیشه بدو کرد و بدو داشت نگاه
زانکه دانست که رأئیست مر او را محکم.
فرخی.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) تابعی است. او از ابی هریره و از او یحیی بن ابی کثیر روایت کند.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) رستم بن علی ملقب بمجدالملّه و کهف الامه. رجوع به رستم... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) احمدبن بکر عبدی. رجوع به احمد... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) احمدبن الحسین بن علی بن احمدبن محمدبن عبدالملک الزیات. مصاحب و راوی کتب ابن وحشیّه از معزّمین بطریقه ٔ محموده و معاصر ابن الندیم محمدبن اسحاق صاحب الفهرست بوده است. (از ابن الندیم).

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) تاج الدین فارسی شیرازی. او پس از عزل مؤیدالدین مرزبان بسعی اتابک بوزابه، به وزارت مسعودبن محمد سلجوقی (527 -547 هَ. ق.) رسید لکن چون عقل و کیاستی وافی نداشت پس از قتل بوزابه معزول و به شیراز بازگشت. رجوع به دستورالوزراء خوندمیر ص 214 و حبط ج 1 ص 384 شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) خلافی محمودبن علی بن ابی طالب بن عبداﷲبن ابی الرجاءاصفهانی. (قاضی...). فقه نزد محمدبن یحیی شهید فرا گرفت. و درعلم خلاف مرتبتی بلند یافت و در آن صاحب طریقه ٔ خاص گشت و تألیف او بنام التعلیقه شاهد فضل و تحقیق اوست. وفات او به سال 585 هَ. ق. بوده است.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) رکن الدین طغرل بیک برادرچغری بیک. رجوع به محمدبن میکائیل بن سلجوق... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) طغرل بیک، محمدبن میکائیل بن سلجوق بن دقاق ملقب به رکن الدین. رجوع به محمد... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) الضبعی. تابعی است او از ابن عباس و از او قتاده روایت کند.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) سعدبن محمدبن علی ازدی معروف به وحید. رجوع بسعد... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) یحیی بن یعقوب بن مدرک بن سعدالانصاری القاضی. از روات حدیث و خال ابی یوسف است.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) ابن بقیّه ٔ نحوی. رجوع به ابن بقیه ابوطالب احمد... شود.

ابوطالب.[اَ ل ِ] (اِخ) علی بن انجب. رجوع به ابن ساعی تاج الدین ابوطالب علی... و رجوع به علی بن انجب... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (ع اِ مرکب) اسپ. فرس. (المزهر).

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) عبدالعزیزبن محمد السرخسی. رجوع به عبدالعزیز... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) محمّدبن علی مکی. رجوع به محمّد... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) محمّدبن محمّدبن علقمی. رجوع به ابن علقمی شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) هاشم الولید. از ابی بکربن عیاش روایت کند.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) عبدالجباربن عاصم. از عبیدبن عمرو رقی روایت کند.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) سبی. از مردم سبیّه دهی به رمَلَه. محدّث است.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) ثابت بن حسین بن شراعه. رجوع به ثابت... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) یحیی بن علی بن طیب دسکری. رجوع به دسکری... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) یزیدبن المهلب بن ابی صفره ازدی. رجوع به یزید... شود.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) الضبعی. دینار حجام. تابعی است و قتاده از او روایت کند.

ابوطالب. [اَ ل ِ] (اِخ) تبانی. در تاریخ بیهقی (چ ادیب ص 194) به اشتباه ابوطالب آمده و به نظر می رسد ابوطاهر صحیح است.

حل جدول

ابوطالب

پدر حضرت علی (ع)

نام های ایرانی

ابوطالب

پسرانه، نام عموی پیامبر (ص) و پدر علی (ع)

معادل ابجد

ابوطالب

51

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری