معنی خنصر
لغت نامه دهخدا
خنصر. [خ ِ ص ِ / ص َ] (ع اِ) انگشت خرد که کالوج باشد و چلک و کابلیج نیز گویند. (ناظم الاطباء).خردک. کالوچ. کلیک. انگشت کهین. انگشت پنجم. انگشت کوچک. انگشت کوچکه. (یادداشت بخط مؤلف). انگشت میانه. || انگشت خرد پا. (مؤنث است). (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خناصره.
وصیم
وصیم. [وَ] (ع اِ) مابین خنصر و بنصر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گشادگی میان خنصر و بنصر. (اقرب الموارد).
خناصر
خناصر. [خ َ ص ِ] (ع اِ) ج ِ خنصر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خنصر شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
انگشت، انگشت کوچک، انگشتکهین، کلیک، کهینانگشت،
(متضاد) بنصر
فرهنگ معین
(خِ ص) [ع.] (اِ.) انگشت خرد، کلیک، کالوج، کابلیج.
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Pinkie
فرهنگ فارسی هوشیار
انگشت کوچک دست انسان
انگشت خنصر
کالوچ
کابلیچ
(اسم) انگشت کوچک پا یا دست خنصر.
خناصر
(تک: خنصر) کالوج ها انگشتان کوچک
معادل ابجد
940