معنی جلایافته

حل جدول

فرهنگ عمید

صیقلی

زدوده، جلایافته،
(اسم، صفت نسبی) [قدیمی] کسی که زنگ فلز یا آینه را می‌زداید، صیقل، صیقل‌گر،

لغت نامه دهخدا

مشوف

مشوف. [م َ](ع ص) دینار مشوف، دینار جلایافته.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). درهم مشوف، درهمی روشن.(مهذب الاسماء). || جمل مشوف، شتر قطران مالیده.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || گشن تیزشده به گشنی.(منتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || آراسته به پشم رنگین و مانند آن.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد).شتر آراسته به پشم رنگین و جز آن.(ناظم الاطباء).


صیقلی

صیقلی. [ص َ / ص ِ ق َ] (ص نسبی، اِ) صیقل. جلادهنده. روشن کننده. جَلاّء. موره زن. آینه افروز:
نخست آهنگری با تیغ بنمای
پس آنگه صیقلی را کار فرمای.
نظامی.
آهن ارچه تیره و بی نور بود
صیقلی آن تیرگی او زدود.
مولوی.
گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی
بی جهد از آینه نبرد زنگ صیقلی.
سعدی.
عشق در فکر شکست زنگ و ما را زنگ نیست
صیقلی آماده ٔ کار و نشان از رنگ نیست.
ملاطغرا (از آنندراج).
|| سنگ فسان. (غیاث اللغات). || مصقول.جلاداده. جلایافته و زدوده. روشن کرده. پرداخت کرده. مهره زده:
گر بظاهر در نظرها بی هنر باشم چه باک
همچو تیغ صیقلی باشد نهان جوهر مرا.
مرتضی قلی بیک (از آنندراج).

معادل ابجد

جلایافته

530

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری