معنی جادوشده

حل جدول

جادوشده

مسحور

فرهنگ عمید

مسحور

سحرزده، جادوشده، فریفته‌شده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

مسحور

جادوشده، مجذوب، فریفته، مفتون، شیفته


طلسم

صفت افسون، تعویذ، جادو، سحر، نیرنگ، جادوشده، سحرشده، افسون‌شده.

لغت نامه دهخدا

معنون

معنون. [م َ](ع ص) دیوانه.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || ناتوان. || افسون شده و جادوشده و به افسون نامرد شده. || آنکه قاضی بر وی حکم به نامردی کند. || محبوس در حظیره.(ناظم الاطباء).

معادل ابجد

جادوشده

323

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری