معنی تقصیرکار
لغت نامه دهخدا
تقصیرکار. [ت َ] (نف مرکب) مقصر و آنکه دارای گناه و تقصیر باشد و آنکه سهو و غفلت کرده باشد. (ناظم الاطباء). تقصیردار.
تقصیردار
تقصیردار. [ت َ] (نف مرکب) گنهکار و مجرم و عاصی. (ناظم الاطباء). تقصیرکار.
باگناه
باگناه. [گ ُ] (ص مرکب) (از: با+ گناه) مجرم. مقصر. تقصیرکار. بزهکار:
بجان شرمگین نزد شاه آمدند
جگرخسته و باگناه آمدند.
فردوسی.
تویی باژخواه و منم باگناه
نخواهم که خوانی مرا نیز شاه.
فردوسی.
و رجوع به گناه شود.
مقصر
مقصر. [م ُ ق َص ْ ص ِ](ع ص) آن که در کار سستی می کند و بازمی ایستد در کاری و کوتاهی کننده و آن که در تکالیف خود سستی و کوتاهی می کند.(ناظم الاطباء). آنکه کوتاه آمده است در وجیبه ای یا وظیفه ای به عمد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گناهکار. تقصیرکار:
خواری مکش و کبر مکن بر ره دین رو
مؤمن نه مقصر بود ای مرد و نه غالی.
ناصرخسرو.
برتر مشو از حد و نه فروتر
هش دار مقصر مباش وغالی.
ناصرخسرو.
نه بوده گه حمله پی رخش مقصر
نه کرده گه زخم سر تیغ محابا.
مسعودسعد.
گرچه در حق وی امسال مقصر بودیم
عذر تقصیر توان خواست از او سال دگر.
امیرمعزی.
در احکام نیک بندگی خود را مقصر شناسم.(کلیله و دمنه).
به خاک پات که گر سر فدا کند سعدی
مقصر است هنوز از ادای احسانت.
سعدی.
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
جرمی که می رود به امید عطای تست.
سعدی.
هر چند در همه ٔ ابواب خود را مقصر و قاصر دانسته.(جامع التواریخ رشیدی). بنابراین اگر یکی از ایشان در هیأتی از هیآت صلوه غافل و مقصربود و دیگر حاضر و مکمل، اثر حضور حاضر حکم غفلت غافل زایل گرداند.(مصباح الهدایه چ همایی ص 300). || آن که عطا را کم و ناچیز می کند.(از ذیل اقرب الموارد). || گازر.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). سفیدکننده ٔ جامه ها.(از اقرب الموارد). || آن که کوتاه می کند موی را. ج، مقصرون. قوله تعالی: محلقین رؤسکم و مقصرین.(ناظم الاطباء). آن که ناخن یا موی سر را پس از فراغت ازحج کوتاه می کند.
مترادف و متضاد زبان فارسی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
آنکه در کار و تکالیف خود کوتاهی و سستی کند، کوتاهیکننده، تقصیرکار،
معادل ابجد
1021