معنی بانزاکت

لغت نامه دهخدا

بانزاکت

بانزاکت. [ن ِ ک َ] (ص مرکب) (از: با+ نزاکت) که نزاکت دارد. باتمیز. مؤدب. خوش برخورد. و رجوع به نزاکت شود.


خورای

خورای.[خوَ / خ ُ] (اِ) خوراک اندک. قوت لایموت. || (ص) مرتب. لطیف. بانزاکت. (ناظم الاطباء). || (نف) لایق. خورا. درخور. رجوع به خورا شود.


مرزامنش

مرزامنش. [م ِ م َ ن ِ](ص مرکب) بلندطبع و لطیف و نازک و بانزاکت.(ناظم الاطباء). رجوع به میرزا و میرزامنش شود.


سالوک

سالوک. (ص، اِ) معرب آن صعلوک. (شهریاران گمنام کسروی ج 1 ص 59 ح 5) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). صعلوک بمعنی فقیر. (غیاث اللغات):
من و چند سالوک صحرانورد
برفتیم قاصد بدیدار مرد.
سعدی (بوستان).
|| دزد و راهزن خونی. (برهان) (آنندراج). راهزن که آن راراه بند و ره بند، و راهدار و رهدار، و رهزن نیز گویند. بتازیش قطاع الطریق نامند. (شرفنامه ٔ منیری): کشتن عبداﷲ و زنهار آمدن سالوکان خراسان، چون نیشابور قرار گرفت سالوکان خراسان، جمع شدند و تدبیرکردند که... (تاریخ سیستان).
چرا میباید ای سالوک نقّاب
در آن ویرانه افتادن چومهتاب.
نظامی.
|| خوش سلوک و مؤدب. (ناظم الاطباء). بانزاکت و مؤدب. (استینگاس). || بسیار راه رونده چرا که صیغه ٔ مبالغه است بمعنی مرد کثیرالسلوک یعنی سیاح. (غیاث).

فارسی به انگلیسی

حل جدول

بانزاکت

آداب‌دان


با تربیت

بانزاکت، مودب

مترادف و متضاد زبان فارسی

بانزاکت

مودب، باادب، آداب‌دان، مودبانه


بی‌نزاکت

بی‌ادب، بی‌تربیت، جلف، گستاخ، وقیح،
(متضاد) مودب، بانزاکت

فارسی به عربی

ترکی به فارسی

نازیک

بانزاکت

انگلیسی به فارسی

tactful

بانزاکت

اسپانیایی به فارسی

con diplomacia

مبادی اداب، بانزاکت، موقع شناس، دنیا دار.

سوئدی به فارسی

taktfull

مبادی اداب، بانزاکت، موقع شناس، دنیا دار،

عربی به فارسی

لبق

شمرده سخن گفتن , مفصل دار کردن , ماهر در صحبت , بندبند , مبادی اداب , بانزاکت , موقع شناس , دنیا دار

فرهنگ فارسی هوشیار

میرزا منش

‎ آنکه خوی و طبیعت امیرانه و شاهانه دارد، آنکه مانندمنشیان رفتار کند، آنکه بانزاکت و لطافت رفتار کند.

معادل ابجد

بانزاکت

481

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری