معنی اکبرنامه

حل جدول

اکبرنامه

اثری از ابوالفضل رکنی


آیین اکبری ، اکبرنامه

اثری از ابوالفضل رکنی


آیین اکبری، اکبرنامه

اثری از ابوالفضل رکنی


اثری از ابوالفضل رکنی

اکبرنامه

آیین اکبری، اکبرنامه

لغت نامه دهخدا

آیین اکبری

آیین اکبری. [ن ِ اَ ب َ] (اِخ) قوانین و یاسا و دین گونه ای که میرزا ابوالفضل به امر اکبرشاه هندی آورد. || نام کتاب سوم از اکبرنامه.


تاتارخان کاسی

تاتارخان کاسی. [ن ِ] (اِخ) حاکم رهتاس که در سال 961 هَ. ق. بدست همایون شاه برانداخته و متواری گشت. در طبقات اکبری ص 80 و اکبرنامه ص 341 تاتارخان کاشی ضبط شده است. رجوع به تاریخ شاهی ص 337 شود.


تاج خان لودی

تاج خان لودی. [ن ِ] (اِخ) از بزرگان هند در عهد شیرشاه در اکبرنامه ج 1 ص 148 آمده: «... فرید پسر او (حسن بن ابراهیم) از زیاده سری و بدنهادی پدر خود را رنجانیده جدا شد، و مدتی از نوکران تاج خان لودی بود...» (تاریخ شاهی ص 188 حاشیه 4).


تأله

تأله. [ت َ ءَل ْ ل ُه ْ] (ع مص) پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حق پرستی. (غیاث اللغات). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک. (اقرب الموارد). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره: مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله، بینش فراوان سرمه ٔ دیده وری او بود... (آنندراج). || الهیت را بخود بستن. (از اقرب الموارد). || خدا شدن. (از اقرب الموارد).


شاخدان

شاخدان. (اِخ) موضعی بین کشم و قلعه ٔ ظفر (در ولایت بدخشان). در حاشیه ٔ تاریخ شاهی بنقل از اکبرنامه آمده است «: رای جهان آرای بر آن قرار گرفت که بجهت مزید سرانجام مهام بدخشان و آسودگی سپاه و رعیت، قشلاق، درقلعه ٔ ظفر واقع شود. به این عزیمت صائب متوجه آن حدود شدند چون بموضع شاخدان (که مابین کشم و قلعه ٔ ظفر است) نزول اجلال شد مزاج صحت امتزاج آن حضرت از مرکز اعتدال فی الجمله منحرف شد». (تاریخ شاهی چ کلکته حاشیه ٔ ص 314).


خدادوست

خدادوست. [خ ُ] (اِخ) وی پسر مصاحب بیگ افغانی است. در جنگی که بحوالی قلعه ٔ ناحیه ٔ النگ افغانستان اتفاق افتاد و همایون شاه پادشاه بابری هندوستان قصد حمله به این قلعه کرد، میزرا کامران که قبلاً بر قلعه دست یافته بود سه پسر خردسال ناموس بیگ را بقتل آورد و از دیوار قلعه بپایین انداخت مردم درونی و بیرونی قلعه از بی مروتی میرزا کامران آزرده خاطر گشتند و سرداربیگ پسر قراچه بیگ و خدادوست پسر میرزا مصاحب بیگ را بکنگره های قلعه بسته و آویختند. رجوع به تاریخ شاهی ص 319 و اکبرنامه ص 264 شود.


اکبرشاه

اکبرشاه. [اَ ب َ] (اِخ) جلال الدین اکبرشاه هندی پور همایونشاه از 963 هَ. ق. تا 1014 هَ. ق. در هندوستان سلطنت کرد. (ناظم الاطباء). پادشاه هندوستان متولد سال 949 متوفای 1014 سلطنت 964 تا 1014 از سلسله ٔ تیموریان هند. وی کشور خود را بیاری وزیر خویش ابوالفضل منظم کرد و توسعه بخشید و جلوس او مبدء «تاریخ اکبری » بشمار می رود. (از فرهنگ فارسی معین). نوه ٔ بابر از نسل تیمور و پسر همایونشاه بود و در چهارده سالگی به سلطنت هند رسید و لیاقت و درایت بیکران از خود نشان داد و ممالک گجرات، بنگاله، کشمیر و سند را بتصرف درآورد و سلطنت بزرگی تشکیل داد و شهرها و آبادیهای بیشماری بنیان نهاد. به زبان فارسی دلبستگی ویژه ای داشت و دستور داد همه ٔ کتابهای دینی و ادبی قدیم هند را به پارسی برگردانند. ابوالفضل صدر اعظم وی کتاب اکبرنامه را در شرح حال و خدمات وی تألیف کرد و به دستور او کتاب مکملی به نام «آئین اکبری » در اوضاع جغرافیایی هند نگارش یافت. آرامگاه با شکوه وی در قریه ٔ سکندره واقع در جوار اگره است که بوسیله ٔ پسرش سلیم شاه جهانگیر برپا شده است. (از قاموس الاعلام ترکی).


طرح دادن

طرح دادن. [طَ دَ] (مص مرکب) رو گردانیدن. اعراض کردن. علامی فهامه در اکبرنامه نوشته: «مناسب دولت قاهره است که جنگ را طرح داده از آب نربده بگذریم و به هند نفسی راست کنیم و مردم تازه زور فراهم آوریم ». و بمعنی اول مسیح کاشی گوید:
داو نخست هر دو جهان باختم ولی
در نرد عشق طرح به لیلاج میدهیم.
گر به گلشن کند آن سرو پریچهر خرام
سنبلستان به چمن طرح دهد گیسویش.
محسن تأثیر (از آنندراج).
|| در بازی شطرنج، طرح دادن، یا طرح کردن، عبارت است از در کنار نهادن و معزول از عمل کردن حریف قوی یک یا چند از سواران خود را تا حریف ضعیف با او برابری تواند کرد و بیشتر این کار برای تحقیر حریف کنند: واضع آن [یعنی شطرنج] به اسرار جبر و قدر سخت بینا بوده است و از کار تقدیر آفریدگار و تدبیر آفریدگان آگاه، آن را بنهاد و در نهادن آن فرانمودکه صاحب آن عمل با غایت چابک دستی و به بازی و زیرک دلی، اگرچه رخی یا فرسی بر خصم طرح دهد، شاید که به وقت باختن از آن حریف کنددست بدباز نادان، بازیی آید که دست خصم را فروبندد و در مضیقی افتد که هیچ چاره جز دست بازچیدن و به قائم ریختن نداند. (مرزبان نامه).و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 44 شود.


دردی

دردی. [دُ دی ی] (ع اِ) درد. درده. آنچه به تک نشیند از مایع همچو روغن زیت و غیر آن. خلاف صافی. (منتهی الارب). دردی روغن و غیره، آنچه از تیرگی در ته آن رسوب می کند. (از اقرب الموارد). به معنی درد که در چیز رقیق ته نشین شود. مجازاً به معنی شراب تیره، و باید دانست که دردی لفظ عربی است و درد بدون یاء تحتانی فارسی. (غیاث). تیرگی شراب و روغن و جز آن. (شرفنامه ٔ منیری). ته نشین عصارات و به فارسی لای نامند و بهترین لایها لای شراب است که خشک او را طرطیر و به فارسی دارتو نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن). ثافل. ثفل. عکر. (منتهی الارب). کنجاره. خَره به معنی لای آب و شراب و روغن:
کسی کز باده ٔ خوش دور باشد
اگر دردی خورد معذور باشد.
(ویس و رامین).
گر برسیدی به لبت آب من
آب تو نزدیک تو دردیستی.
ناصرخسرو.
تا نگوئی تو مها کین پسرک
دردی آورد هم از اول دن.
سنائی.
مضطر نشوی ز بستن نعل
دردی ندهی ز اول خم.
انوری.
بر چمن آثار سیل بود چو دردی ّ می
فاخته کآن دید ساخت ساغری از کوکنار.
خاقانی.
جز ساقی و دردی سفال و می
از ششدر غم مرا که برهاند.
خاقانی.
دردی و سفال مفلسان راست
صافی و صدف توانگران را.
خاقانی.
عشق چو یکسر بود هجران خوشتر ز وصل
باده چو دردی بود دیر نکوتر که زود.
خاقانی.
دردی مطبوخ بین بر سر سبزه ز سیل
شیشه ٔ نارنج بین بر سر آب از حباب.
خاقانی.
چون سوسن اگر حریر بافی
دردی خوری از زمین صافی.
نظامی.
به اول قدح دردی آرد به پیش
گذاردشکوه من و شرم خویش.
نظامی.
جام می هستی ّ شیخ است ای فلیو
کاندرو دردی نگنجد بول دیو.
مولوی.
دردی می در قدح کن پیش از آنک
در خروش آید خروس صبح بام.
سعدی.
سعدی سپر از جفا نیندازی
گل با خار است و صاف با دردی.
سعدی.
رجوع به دُرد شود.
- امثال:
أول الدن الدردی، اول خم و دردی، اول خنب و دردی، چون: اول خنب دردی بود آخرش چگونه باشد. (کشف المحجوب، از امثال و حکم).
مثل دردی به جام، بجای مانده.
(امثال و حکم).
- دردی الخل، لای سرکه است و در جمیع افعال ضعیف تر از سرکه و در آکله قوی تر از آن است. (از مخزن الادویه) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی).
- دردی الخمر، دردی شراب. (الفاظ الادویه). بهترین وی درد شراب کهن بود. (از اختیارات بدیعی).
- دردی روغن، لای ته آن: نخست آن را نرم باید کرد... به پوست دنبه و خرما و دردی روغن. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). ثفلی همچون دردی روغن زیت به اسهال دفعافتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). حثلب، حثلم، خره، عکر؛ دردی روغن و مسکه. خلوص، دردی و ثفل که در تک خلاصه ٔ روغن نشیند. کداده، کداره؛ دردی روغن. مهل، دردی روغن زیت. (منتهی الارب).
- دردی زیت و شراب، عکر. (منتهی الارب): عکرالزیت، دردی زیت. (ریاض الادویه).
- دردی مسکه (کره)، لای ته آن که به گداختن فرو نشیند. قلده. (منتهی الارب). در گناباد خراسان دردی کره را که پس از گداختن در ته ظرف میماند دوغچ گویند.
- دردی می، عکرالخمر. (منتهی الارب).
|| مطلق شراب. (یادداشت مرحوم دهخدا): حصیری... می آمد دردی آشامیده معتمدی را از آن بنده فرمود تا بزدند. (تاریخ بیهقی). ترا و مانند ترا چه آن محل باشد که چون دردی آشامید جز سخن خویش نگوئید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328).
- دردی نبیذ، لای نبیذ. خمره. (منتهی الارب).
|| کنایه از آخر و انتهای هر چیز. درد.
- دردی شب، کنایه است از آخر شب. (از آنندراج): چون وقت به دردی شب کشید و کیفیت شراب زور آورد فرورفتگی خواب با او هم آغوش شد. (اکبرنامه، از آنندراج).


ابوسعید

ابوسعید. [اَ س َ] (اِخ) (سلطان...) میرزا بن محمدبن میرانشاه بن تیمور گورکانی آخرین پادشاه خاندان تیمور در ماوراءالنهر و هرات و بلخ و خراسان. او از 854 تا 873 هَ.ق. امارت داشته است. مولد وی به سال 830 هَ. ق. بود. پدر او در مرض موت این پسر را به میرزا الغبک شاهرخ که بعیادت او آمده بود سپرد و این امیر هیئت شناس معروف، بنا بر وصیّت محمد، بوسعید را در تحت رعایت و سرپرستی خویش تربیت کرد و بوسعید در کنف حمایت او بصفات حسنه و اخلاق پسندیده متّصف شد و طرفی کافی از علوم وقت بربست و شیخ ابوالفضل مورّخ صاحب آیین اکبری گوید: ابوسعید در قول و عمل، صدق و صراحت لهجه داشت و تقوی و پرهیزکاری قائد او بود و با ملامحی زیبا وریشی پُر و انبوه از سایر مغلان تمایز داشت. در 25 سالگی به سال 853 هَ. ق. جنگی میان الغبک و پسر او عبداللطیف درپیوست. ابوسعید فوت فرصت نکرده با قبیله ٔارغون ترکمان بصدد گرفتن سمرقند از عبدالعزیز برادرزاده ٔ الغبک افتاد و چون عبدالعزیز از پدر خویش استمداد کرد، ابوسعید ناگزیر به عقب نشینی شد. در سال بعدیعنی سنه ٔ 854 هَ.ق. عبداللطیف کشته شد و ابوسعید در بخارا بدعوی سلطنت برخاست و پس از جنگی با عبداﷲ یکی از بنی اعمام او که در فارس فرمانروائی داشت و بشکست ابوسعید منتهی گشت بجانب شمال هزیمت کرد و شهر بسی (ترکستان) را مستقر خویش ساخت و عبداﷲ آن شهر را محاصره کرد و تسخیر آن نتوانست. در سال 855 هَ.ق. ابوسعید با استمداد از ابوالخیر پادشاه ازبک بماورأالنهر حمله برد و از سال 861 تا 863 هَ.ق. بتدریج برخراسان مستولی شد و شهر هرات را عاصمه ٔ ملک ساخت و آنگاه بقصد تسخیر عراق برآمد لکن جنگهای ییسون بغاخان جغتائی مغلی با وی مانع از پیشرفت و انجام این قصد گشت و برای تسکین نائره ٔ حملات ییسون بغا، یونس برادر بزرگ او را که در شیراز ناشناخت میزیست بخواست و پیمانی با وی ببست و ریاست او را با شرط تابعیت ابوسعیدبشناخت و روابط میان دو خاندان تیموری و چنگیزی با مساعی یونس بصلح و خویشاوندی مبدّل گشت و سه دختر خان را ابوسعید برای سه پسر خویش خطبه کرد. معهذا با مال و وسائل دیگر برای استخلاص از ییسون بغا یونس برادراو را تقویت کرد. ابوسعید از سنه ٔ 855 هَ. ق. سال استیلای او بسمرقند بتوسعه ٔ متصرّفات خویش کوشید و بتدریج ماوراءالنهر و خراسان و بدخشان و کابل و قندهارتا حدود هندوستان بتصرف وی درآمد و بر بنی اعمام خویش یعنی احفاد شاهرخ غلبه و استیلا یافت و یکی از پادشاهان تیموری موسوم به حسین میرزا بایقرا با او به مقام ستیزه و جدال برآمد و عاقبت آنگاه که ابوسعید در کشمکش های تر کمانان مداخله میکرد کشته شد و تفصیل آن این است که: در سال 871 هَ.ق. جهانشاه رئیس ترکمانان قره قویونلو کشته شد و پسر جهانشاه از ابوسعید بمطالبه ٔ خون پدر استمداد کرد و ابوسعید بدو وعده ٔ مساعدت داد و در سال 872 هَ.ق. به ایفای وعده به جانب قره باغ مقر تابستانی اوزون حسن متوجه گشت و اوزون حسن در این اثناء چندین بار خواهش صلح و مسالمت کرد ابوسعید نپذیرفت و به پیشرفت خویش ادامه داد تا در یکی از منازل که اوزون حسن اوضاع آن میدانست راه آذوقه برابوسعید و سپاه او ببست تا حدّی که سپاهیان ابوسعیداز شدّت تنگی و عسرت مجبور بگریختن گشتند و ابوسعیدرا نیز مجال توقّف نماند و با عده ای از درباریان و ملتزمین خاصه ٔ خویش بازگشت و پسران اوزون حسن از پی او برفتند و ویرا دستگیر کرده باردوی ترکمانان بردندو باصرار سرداران، اوزون حسن در بیست وپنجم رجب 873 هَ.ق. به کشتن او فرمان داد و در این وقت سن بوسعیدچهل سال بود. مولد او به سال 831 و مدّت سلطنت او بیست سال است. و عُمَر شیخ پسر او پدر بابرشاه و الغبک است و بابرشاه مؤسس سلسله ٔ بابری هندی میباشد. رجوع به مطلعالسّعدین عبدالرزاق سمرقندی و تاریخ رشیدی میرزا حیدربن محمد تغلات و اکبرنامه ٔ میرزا ابوالفضل و همایون نامه ٔ گلبدن بیگم و حبیب السّیر ج 2 ص 25، 111، 112، 113، 223، 224، 226، 227، 229، 230، 231، 232، 233، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245، 246، 247، 248، 249، 250، 251، 252، 255، 257، 258، 260، 261، 263، 268، 279، 285، 301، 302، 303، 312، 329، 330، 361، 390، 422 شود.

معادل ابجد

اکبرنامه

319

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری