معنی الغرض

لغت نامه دهخدا

الغرض

الغرض. [اَ غ َ رَ] (ع ق) کلمه ایست که در اختصار کلام استعمال میشود یعنی مختصراً. (ناظم الاطباء). باری. خلاصه. مع القصه. الحاصل.


قرطاس

قرطاس. [ق ِ] (ع اِ) نشانه از هر جرم که باشد. (منتهی الارب). الغرض الذی یرمی. (اقرب الموارد). || (ص) شتر گندمگون. || دختر سپید کشیده قامت. || شتر ماده ٔ جوان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِ) چادر مصری. (منتهی الارب). برد مصری. (اقرب الموارد). || نامه هرچه باشد. || کاغذ. قرطس. (منتهی الارب). ج، قراطیس. (اقرب الموارد).


قویسم

قویسم. [ق ُ وَ س ِ] (اِخ) ابن علی تونسی محقق.از فقیهان تونس است. وی زمانی بتدریس اشتغال داشت وکتابهایی تألیف کرد. مهمترین آنها از این قرارند: 1- سمط اللاَّلی فی تعریف ما بالشفاء من الرجال، این کتاب در ده جزء است و در آن سیره ٔ پیغمبر و شرح احوال صحابیان و تابعیان و محدثان و فقیهان و شاعران و جز آنهاست. 2- اصابه الغرض. 3- رساله المواقیت و مآخذها من السنه. تولد وی بسال 1033 هَ. ق. و وفات 1114 هَ. ق. اتفاق افتاد. (الاعلام زرکلی ج 3 ص 799).


اغراض

اغراض. [اِ] (ع مص) خمیر تازه کردن برای چاشت قوم: اغرض لهم غریفاً. (از منتهی الارب). سرشتن خمیر برای چاشت قوم و بشب نخورانیدن به آنان: اغرض للقوم غریفاً؛ عجن عجیناً ابتکره و لم یطعمهم بائتا. (از اقرب الموارد). || پر گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پر کردن ظرف: اغرض الاناء؛ ملاه ُ. (از اقرب الموارد). || به پیشبند بستن ناقه را. (منتهی الارب) (از آنندراج). بستن ناقه را به پیشبند آن: اغرض الناقه؛ شدها بالغرضه. (ازاقرب الموارد). تنگ بر اشتر بستن. (تاج المصادر بیهقی). تنگ بر ستور بستن. (المصادر زوزنی). || تنگدل کردن و بستوه آمدن. (آنندراج). تنگدل ساختن: اغرض فلاناً؛ ضجره. (از اقرب الموارد). تنگدل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). || بهدف زدن: اغرض الغرض، اصابه. (از اقرب الموارد).


الحاصل

الحاصل. [اَ ص ِ] (ع ق) در اختصار کلام استعمال میشود یعنی مختصراً و بالجمله و القصه. (ناظم الاطباء). باری. مَخلَص. مخلص کلام. خلاصه.جان کلام. بهر جهت. بهرصورت. بالاخره. عاقبت. آخرالامر. قصه کوتاه. قصه کوته. الغرض. معالقصه. بالجمله. صاحب آنندراج گوید: چون از ادا کردن مطلبی عاجز شوند وخواهند که سخن را مختصر کنند لفظ الحاصل و حاصل کلام و سخن مختصر و سخن کوتاه و امثال آن را گویند و اینها گویا مرادف همند و «فی الجمله » نیز از این قبیل است - انتهی. الحاصل و نظایر آن تکیه کلام اند و در مقام تأنی و مختصر کردن کلام سابق و شروع به مطلب لاحق استعمال شوند. و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 273 شود.


محصل

محصل. [م ُ ح َص ْ ص َ] (ع ص) به دست آمده. حاصل کرده. به دست کرده. حاصل کرده شده. (غیاث) (یادداشت مرحوم دهخدا). گرد کرده شده. حاصل شده. یافته شده. فراهم کرده شده. (ناظم الاطباء): هیچ علمی بی آلات و ادوات محصل نگردد. (سندبادنامه ص 62).
- معنای محصل، معنی مفید فایده.
|| کلمه ای که در اختصار کلام استعمال کنند مانند فی الجمله و القصه و الغرض و حاصل کلام و جزآن. (ناظم الاطباء). || نتیجه ٔ کلام. ماحصل کلام: محصل پیغام آنکه بنده را چه حد آن است که آن حضرت بنفس مبارک متوجه قهر این خاکسار بی مقدار گردد. (ظفرنامه ٔ یزدی ج 2 ص 371). || در اصطلاح منطق هر یکی از اسماء و افعال یا محصل باشد چون ضارب و ضرب و یا غیر محصل چون لاضارب و ماضرب. (اساس الاقتباس ص 16).

حل جدول

الغرض

خلاصه و باری


خلاصه و باری

الغرض


خلاصه کلام

الغرض

فرهنگ معین

الغرض

(اَ غَ رَ) [ع.] (ق.) باری، خلاصه.

فرهنگ عمید

الغرض

کلمه‌ای که در مقام اختصار کلام می‌گویند، مانند باری، الحاصل، القصه،


القصه

در مقام اختصار کلام به کار می‌رود، الغرض، الحاصل، باری، خلاصه: القصه چو قصه این‌چنین است / پندار که سرکه انگبین است (نظامی۳: ۵۰۰)،

فرهنگ فارسی هوشیار

الغرض

القصه


رقعه الغرض

آماج نشانه


القصه بطولها

الحاصل خلاصه ملخص گفتار الغرض: القصه بطولها آن اراجیف گردی نکرد.

معادل ابجد

الغرض

2031

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری