معنی ازبک
لغت نامه دهخدا
ازبک. [اُ ب َ] (اِخ) (اتابک...) جهان پهلوان بن اتابک محمد: چون اتابک محمد ده سال فرمانفرمای عراق و آذربایجان بود و در ذی حجه ٔ سنه ٔ احدی و ثمانین و خمسمائه (581 هَ. ق.) بعالم بقا توجه فرمود واز وی چهار پسر ماند: ابوبکر، قتلغ اینانج، میرمیران، ازبک پهلوان. مادر ابوبکر و ازبک ام ولد بود و والده ٔ قتلغ اینانج و میرمیران نفیسه خاتون بنت امیر اینانج. (حبیب السیر جزو چهارم از ج 2 صص 209- 210).
ازبک. [اُ ب َ] (اِخ) (اتابکی...) بانی محله ٔ ازبکیه در قاهره. (کتاب التاج چ احمد زکی پاشا ص 78 ح و ص 244).
ازبک. [اُ ب َ] (اِخ) طایفه ای از تاتار. رجوع به اوزبک شود.
- مثل ازبکها، تشبیهی مبتذل، که از آن بدپیراسته بودن موی بروت و ریش و سر خواهند.
ازبک. [اُ ب َ] (اِخ) (اتابک...) والی تبریز بزمان حمله ٔ مغول: و چون لشکریان مغول در زنجان و اردبیل و سراه مراسم قتل و غارت بجای آوردند واز سراه جلوریز روی بسوی تبریز آوردند اتابک ازبک که در آن زمان والی آن خطه بود صلاح در صلح دید و مال فراوان نزد مغولان فرستاده ایشان را از قتل و غارت تبریز درگذرانید. (حبیب السیر جزو اول از ج 3 ص 13).
گوهرطاهر ازبک
گوهرطاهر ازبک. [گ َ / گُو هََ هَِ اُ ب َ] (اِخ) یکی از امرای ازبکیه است که ولی محمدخان ازبک حکومت سمرقند و بلخ را از دست برادرزادگان خود [امام قلی سلطان و محمد سلطان] گرفت وبه وی تفویض کرد. (از تاریخ کرمان صص 832- 833).
قشلاق ازبک
قشلاق ازبک. [ق ِ اُ ب َ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش شهریار تهران واقع در 20 هزارگزی باختر علیشاه عوض. موقع جغرافیایی آن جلگه و سکنه ٔ آن 10 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
خان ازبک
خان ازبک. [ن ِ اُ ب َ] (اِخ) یکی از پادشاهان ازبک است که در اواخر عمر سلطان ابوسعید بهادر از آلوس اردوی طلایی قصد حمله بمملکت او کرد و او برای مجادله لشکر آراست ولی اجل مهلتش نداد و در قراباغ نزدیک اران درگذشت و سپس ارپاقائون جانشین ابوسعید لشکر بجانب خان ازبک فرستاد و او را درهم شکست. (از سعدی تاجامی ادوارد برون ترجمه ٔ علی اصغر حکمت ص 64 و 66).
ازبک خان
ازبک خان. [اُ ب َ] (اِخ) از امراء مغول برادر حامکبو. (حبیب السیر جزو اول از ج 3 ص 19).
قبادخان ازبک
قبادخان ازبک. [ق ُ ن ِ اُ ب َ] (اِخ) حاکم بلخ است در زمان تیمورشاه پسر احمدشاه درانی. تیمورشاه برخوردارخان و پیردوست خان را با جمعی از سپاه بسمت بلخ فرستاد. در نزدیکی قندهار از قبادخان اوزبک شکست خورده لشکر متفرق شدند و سرداران فرار نمودند و به لشکر تیمورشاه ملحق گردیدند. قبادخان نظر به این فتح نمایان مصمم شد به کابل برود و با تیمورشاه بجنگد. ولی یکی از خویشان او که از او آزرده خاطر بود شبانه او را بقتل رسانید و پس از این تیمورشاه بلخ را تصرف کرد. (مجمل التواریخ گلستانه چ مدرس رضوی ص 118).
مظفرالدین ازبک
مظفرالدین ازبک. [م ُ ظَف ْ ف َ رُدْ دی اُ ب َ](اِخ) برادر اتابک نصرهالدین ابوبکربن محمدبن ایلدگزبود که بعد از وی به پادشاهی رسید و پانزده سال حکومت کرد. در سنه ٔ اثنی و عشرین و ستمائه چون سلطان جلال الدین... خوارزمشاه بر ملک آذربایجان مستولی شد او از غصه در قلعه النجق درگذشت.(تاریخ گزیده ص 478).
فرهنگ عمید
طایفهای از مغولان که از اعقاب سپاهیان چنگیز در ماوراءالنهر و نواحی بین دریاچۀ آرال و دریای خزر هستند،
از مردم ازبک، ازبکی: کُشتیگیر ازبک،
حل جدول
طایفه ای از زردپوستان آسیا
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) طایفه ای از تاتار اوزبک، (صفت) دشنام است: بی ریخت بد گل نا آراسته ژولیده.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
30