معنی ارمک
فرهنگ فارسی هوشیار
گونه ای ازبزیون (بزیون قماش) در گذشته از پشم شتر و امروز از پنبه سمینه (دانسته باد که ارمک در پارسی از گیاهان است و بدان ریش بز نیز می گویند)
لغت نامه دهخدا
ارمک. [اَ م َ] (ع ص) جمل ارمک، شتر خاکستری رنگ. اشتر سرخ که بسیاهی زند. (مهذب الاسماء). اشتر تیره. شتری که برنگ رُمکه باشد. (منتهی الأرب).
ارمک. [اَ م ُ] (اِخ) جزیره ای است بدریای یمن. (منتهی الأرب).
ارمک. [اُ م َ] (ترکی، اِ) پشمینه ای باشد پوشیدنی. (برهان).پشمینه ای است ستبر. جامه ٔ پشمینه. صوف:
بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد
امیرارمک و صوف مربعش دستور.
نظام قاری.
تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند
اطلس بران دانا، ارمک بران کامل.
نظام قاری.
آدمی راباید ارمک بر بدن
ورنه جل بر پشت خود دارد حمار.
نظام قاری.
امیران ارمک، سلاطین اطلس
گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب.
نظام قاری.
ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف
مله ٔ میلک و لالائی بی حد و شمار.
نظام قاری.
|| امروز جامه ای است پنبه ای برنگ خاکستری. || گونه ای از ریش بز.اَلته. رجوع به ریش بز شود.
ارمک. [] (اِخ) (ده...) موضعی است در جنوب لارستان مجاور ساحل خلیج فارس. دهی است بچهارفرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق چارک.
ارمک کلا
ارمک کلا. [اَ م َک ْ ک َ] (اِخ) موضعی به هرهزپی از اعمال آمل. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 113 بخش انگلیسی).
ارمک اله رودبار
ارمک اله رودبار. [اَ م َ ک َ اَ ل َ] (اِخ) موضعی بمشهد گنجوروز از محال بارفروش. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 118 بخش انگلیسی).
فرهنگ معین
(اُ مَ) (اِ.) نام چند گونه درختچه از تیره ریش بزها است.
پارچه پشمینه، صوف، کلاه پشمین، پارچه ای پنبه ای به رنگ خاکستری. [خوانش: (اُ مَ) [تر.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
نوعی پارچۀ نخی خاکستریرنگ،
گیاهی بوتهای یا درختچهای از خانوادۀ بازدانگان که از آن مادهای دارویی به نام افدرین به دست میآید، ریشبز،
گویش مازندرانی
روستایی از دهستان گنج افروز بابل
حل جدول
پارچه روپوشی قدیمی
معادل ابجد
261