معنی آفل

لغت نامه دهخدا

آفل

آفل. [ف ِ] (ع ص) فروشونده. ناپدیدگردنده. غروب کننده. که فرورود. غارب:
آنکه گه ناقص گهی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود.
مولوی.
هم خر و خرگیر اینجا در گلند
غافلند اینجا و آنجا آفلند.
مولوی.
بانگ و صیتی جوکه آن خامل نشد
تاب خورشیدی که آن آفل نشد.
مولوی.
جز خیالی عارضی ّ و باطلی
که بود چون صبح کاذب آفلی.
مولوی.
ج، آفلین.


اوافل

اوافل. [اَ ف ِ] (ع اِ) ج ِ آفل. (از ناظم الاطباء). رجوع به آفل شود.


آفله

آفله. [ف ِ ل َ] (ع ص) تأنیث آفل. ج، آفلات.


مجدت

مجدت. [م َ دَ] (از ع، اِمص) مجد. بزرگواری. بزرگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): دوحه ٔ معارف افسرده، کوکب مجدت آفل. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443).


خامل

خامل. [م ِ] (ع ص) گمنام. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 372). بی نام. (مهذب الاسماء): در مجلس عام از هرگونه مردم کافی و خامل حاضر بودند. (تاریخ بیهقی).|| بی قدر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (منتهی الارب). پست: هر که رای ضعیف... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل میگراید. (کلیله و دمنه). مرد هنرمند و بامروت اگر چه خامل منزلت باشد بعقل و مروت خویش پیدا آید. (کلیله و دمنه).
بانگ و صیتی جو که آن خامل نشد
تاب خورشیدی که آن آفل نشد.
مولوی (مثنوی).
- خامد و خامل، گمنام. بی نام.

فرهنگ عمید

آفل

فرورونده،
ناپدید‌شونده،
غروب‌کننده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آفل

فرورونده

فرهنگ فارسی هوشیار

آفل

فرو رونده (اسم) فرو شونده ناپدید گردنده غروب کننده غارب جمع: آفلین.

فرهنگ معین

آفل

(فِ) [ع.] (اِفا.) فرو شونده، غروب کننده. ج. آفلین.

حل جدول

آفل

غروب کننده


غروب کننده

آفل

فرهنگ فارسی آزاد

آفل

آفِل، غروب کننده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

طالع

اختر، اقبال، بخت، دولت، شانس، فال، هور،
(متضاد) ادبار، نصیب، قسمت، سرنوشت، برآینده،
(متضاد) افول‌کننده، آفل، طلوع‌کننده، شارق

معادل ابجد

آفل

111

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری