معنی آشوبطلبی
حل جدول
فرهنگ عمید
بدمستی،
آشوبطلبی،
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشوبطلبی، بلواجویی، شرطلبی، فتنهجویی، غوغاطلبی، حادثهجویی، واقعهطلبی
ماجراطلبی
ماجراجویی، آشوبطلبی، غوغاطلبی، بلواطلبی، حادثهجویی، واقعهطلبی،
(متضاد) سلامتطلبی
شورشگری
تفتین، طغیان، عصیان، فتنهانگیزی، فتنهجویی، آشوبطلبی،
(متضاد) صلحجویی
مفسدهجویی
آشوبطلبی، غوغاطلبی، تبهکاری، فتنهانگیزی، فتنهگری، فساد، هیاهوطلبی،
(متضاد) مصلحتاندیشی
معادل ابجد
360