معنی آزادمنش
فارسی به انگلیسی
Broad, Broad-Minded, Liberal
واژه پیشنهادی
جوانمرد
از بازیگران فیلم مسافر ری
علی آزادمنش
از بازیگران فیلم جعفرخان از فرنگ برگشته
غلامعلی آزادمنش
از بازیگران فیلم شاخه های بید
غلامعلی آزادمنش
فیلمبردار فیلم زنبورک در گام میدور
مجید آزادمنش
فرهنگ عمید
راد، جوانمرد، دارای خوی آزادگی، آزادهخو،
حل جدول
انگلیسی به فارسی
نام های ایرانی
پسرانه، آزادمنش
لغت نامه دهخدا
دموکرات. [دِ مُک ْ] (فرانسوی، ص) طرفدار دموکراسی.علاقه مند به حکومت ملی. معتقد به مساوات اجتماعی. آزادمنش. آزادی طلب. مساوات جو. رجوع به دموکراسی شود.
لزگی
لزگی. [ل َ] (اِخ) نام طائفه ای در قفقازو شاید لکز که یاقوت نام می برد چنانکه در مجمل التواریخ گلستانه (ص 162 و 163) نیز لکزیه آمده است: قومی از ساکنین قفقاز که اصل ایشان از مردم داغستان است و چون اقوام دیگری به داغستان هجوم کرده و سکنی گزیدند قسمتی از مردم آنجا ناچار از مهاجرت به شیروان وگرجستان و اراضی دیگر قفقاز شدند. مجموع نفوس آن که بالغ به پانصد هزار تن است به بیش از پنجاه قوم و قبیله تقسیم شده و جدا شده اند به حدی که زبان یکدیگر را نمیدانند و با زبان ترکی یا فارسی و عربی مقاصد خود را به یکدیگر میفهمانند و چون قسمتی از آنان موسوم به آوار هستند بعقیده ٔ نژادشناسان آریائی می باشند.لزگی ها مردمی رشید و آزادمنش و عاشق حریت اند و مدتی طویل در تحت ریاست شیخ شامل برای تحصیل آزادی جنگهای مشهور داشته اند؛ قمه ٔ لزگی، رقص لزگی معروف است.
هوگو
هوگو. [گ ُ] (اِخ) ویکتور. مشهورترین شاعر رمانتیک قرن نوزدهم فرانسه (1802-1885 م.). درردیف بزرگترین گویندگان و ادبای اجتماعی جهان است. وی مردی آزادمنش و آزادیخواه و طرفدار جدی اصلاحات اجتماعی به نفع طبقات محروم و رنجبر بود. از سن ده سالگی به شعر گفتن پرداخت و در بیست وپنج سالگی شاعری سرشناس بود. با وجود سن کم به عضویت آکادمی فرانسه و پارلمان و نمایندگی در مجالس مقننه نائل شد. وی براثر مخالفت با ناپلئون سوم از سیاست کناره گیری کرد و مدت بیست سال در تبعید به سر برد. اگرچه پیش از او مکتب رمانتیسم پیشرفتی کرده بود، ولی به دست وی به اوج توانائی و رونق رسید. ازاین رو هوگو را بنیان گذار و پیشرو این مکتب میدانند. نوشته های او در رشته های گوناگون فراوان است. مهمترین آثار او عبارتند از: 1- بینوایان 2- کلیسای نُتْردام ِ پاریس 3- کارگران دریا 4- تاریخ یک جنایت 5- مردی که می خندد و غیره، که روی هم رفته از شاهکارهای ادبیات فرانسه به شمار می آیند. (از فرهنگ فارسی معین).
اسپارترو
اسپارترو. [اِ ت ِ رُ] (اِخ) بالدُمِرو. یکی از رجال معروف اسپانیول. مولد 1792 م. پدر او چرخ کشی فقیر بوده. در سال 1808 داوطلبانه بخدمت نظام درآمده عازم پرو گردید و در سال 1824 م. با رتبه ٔ سرداری و ثروت بسیار به اسپانیا بازگشت. در سنه ٔ 1832 طرفداری ملکه ایزابلا و نایبهالسلطنه ٔ او ماریه کریستینه اختیار کرد، دون کارلوس و طرفدارانش را مغلوب و به بیرون رفتن از اسپانیا مجبور ساخت و در ازاء این خدمت به رتبه ٔ مشیری و مقام دوکی نایل گشت. در سال 1840 م. بتشکیل کابینه مأمور شده و یک سال بعد حائز مقام نایب السلطنه ٔ ملکه (ایزابل) شده و تا رشد قانونی ملکه یعنی سنه ٔ 1842 کشور اسپانیا را اداره کرد و آتش بلواهای بسیاری را فرونشاند و سپس عازم انگلستان گردید و در سنه ٔ 1847 باز به اسپانیول عودت کرد و در سال 1854 دوباره رئیس هیأت وکلا گردید و در سنه ٔ 1865 م. استعفا داده و بزراعت و فلاحت مزارع خود مشغول شد و در سال 1879 در همانجا وفات یافت. او مردی آزادمنش و حرّیت طلب بود. (قاموس الاعلام ترکی).
معادل ابجد
403