معنی پچپچه

لغت نامه دهخدا

پچپچه

پچپچه. [پ ِ پ ِ چ َ / چ ِ / پ ُ پ ُ چ َ / چ ِ] (اِ صوت) سخنی را گویند که در السنه و افواه افتد و همه کس بطریق سرگوشی و خفیه بهم گویند. (برهان). پچ پچ. همهمه. فچفچه.


مجمجة

مجمجه. [م َ م َ ج َ] (ع مص) سخن در دهن گردانیدن بی هویدا گفتن. (المصادر زوزنی). بیان نکردن خبر را و ناپیدا گفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آشکار بیان نکردن خبر یا تمام نگفتن آن. (از اقرب الموارد) پچپچه: از کثرت اراجیف مختلف که در آن تاریخ بر سبیل مجمجه از افواه شنوده می آمد، دل بر اقامت خراسان... قرار نمی گرفت. (المعجم چ مدرس رضوی ص 4). || بی نقطه و بی اعراب نوشتن کتاب را وتعمیه نمودن در آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || کج کلامی کردن با کسی و برگردانیدن او را از حالی به حالی. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).

فارسی به ترکی

پچپچه‬

fısıltı

فرهنگ فارسی هوشیار

پچپچه

(اسم) سخنی را گویند که در السنه و افواه افند و همه کس بطریق سر گوشی و خفیفه بهم گویند سخن آهسته. پچ پچ کردن.


مجمجه

‎ پچپچه، بی دیل نویسی، کژ سخنی (دیل نقطه) (مصدر) نا پیدا گفتن خبر و بیان نکردن آن پچپچه: چه از کثرت اراجیف مختلف که در آن تاریخ بر سبیل مجمجه از افواه شنوده می آمد دل بر اقامت خراسان. . . قرار نمیگرفت، آشکار نکردن حروف (کتاب مکتوب) بی نقطه و بی اعراب نوشتن، کج کلامی کردن با کسی.

فرهنگ معین

پچپچه

(پِ پِ چِ) (اِصت.) سخنی که بر سر زبان ها بیفتد و مردم آن را به طور درگوشی به یکدیگر بگویند.


مجمجه

درست و رسا بیان نکردن خبر، پچپچه، بدون نقطه و اِعراب نوشتن کتاب. [خوانش: (مَ مَ جِ) [ع. مجمجمه] (مص م.)]


فچفچه

(فُ چْ فُ چِ) (اِ.) پچ پچ، پچپچه، سخنی که بر سر زبان ها افتاده باشد و مرد م درِ گوشی و آهسته به یکدیگر بگویند، نجوا.

فرهنگ عمید

پچپچه

سخنی که در افواه بیفتد و مردم آهسته و بیخ‌گوشی به یکدیگر بگویند، پچ‌پچ،

حل جدول

ترکی به فارسی

معادل ابجد

پچپچه

15

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری