معنی پارچه ضدآب

حل جدول

پارچه ضدآب

اختراعی از چارلز مکینتاش


ضدآب

واترپروف


پارچه

قماش

قماش، منسوج، پاره، تکه، قطعه

بز

لغت نامه دهخدا

پارچه پارچه

پارچه پارچه. [چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ] (ص مرکب) شاخ شاخ. پاره پاره. لَخت لَخت. لت لت.
- پارچه پارچه کردن، پاره پاره کردن.


پارچه

پارچه. [چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) (از پاره، قطعه. جزء و چه علامت تصغیر) جامه. منسوج. نسیج. نسیجه. قماش. || قطعه. برخ. پاره. تکه: یک پارچه یخ، یک پارچه سنگ: و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسول دار برد دویست هزار درم و اسبی باستام زر و پنجاه پارچه جامه ٔ نابریده. (تاریخ بیهقی).
- پارچه ای، پاره ای. کمی:
ای روی ترا ز حسن بازارچه ای
در من نگر از چشم کرم پارچه ای.
ابراهیم بن حسین نسفی.
|| پاچه. طعامی که از پاچه ٔ گوسفند سازند: وقتی مالک بیمار شد آرزوی گوشت در دل او افتادصبر کرد چون کار از حد بگذشت بدکان روّاس رفت سه پارچه خرید و در آستین نهاد و برفت رواس شاگردی داشت در عقب او فرستاد تا چه میکند برفت و زمانی بود که شاگرد بازآمد گریان گفت آن بیچاره تا موضعی رسید که پارچه از آستین بیرون آورد و سه بار ببوئید... (تذکرهالاولیاء عطار).

فرهنگ عمید

پارچه

هرچیز بافته‌شده از پنبه، پشم، یا ابریشم، جنس ذرعی،
پاره و تکۀ چیزی: یک پارچه سنگ، یک پارچه آجر،
واحد شمارش آبادی و ملک،

فرهنگ معین

پارچه پارچه

(چِ. چِ) (ص مر.) پاره پاره، لخت لخت.


پارچه

پاره، تکه، هر چیز بافته شده. [خوانش: (چِ) (اِمصغ.)]

گویش مازندرانی

پارچه پارچه

تکه تکه، لخته لخته

فرهنگ فارسی هوشیار

پارچه پارچه

(اسم) پاره پاره لخت لخت.


پارچه

جامه، منسوج، قماش، تکه، پاره، قطعه، جزء

فارسی به ایتالیایی

فارسی به عربی

پارچه

قطعه، قماش، ماده، نسیج

معادل ابجد

پارچه ضدآب

1018

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری