معنی ولنگار

لغت نامه دهخدا

ولنگار

ولنگار. [وِ ل ِ] (نف مرکب، ص مرکب) (از: ول + انگار) در تداول، لاابالی. بی قید. بی تربیت. هرزه. ویلان.

فرهنگ عمید

ولنگار

بی‌قید، بی‌پروا، بی‌بندوبار،

حل جدول

ولنگار

مزخرف گو.

مزخرف گو


بی قید و بند

ولنگار


مزخرف گو

ولنگار


بی قید

ولنگار


بی‌قید

ولنگار


افراد مزخرف گو

ولنگار

فرهنگ معین

ولنگار

(وِ لِ) (ص.) بی بند و بار، بی قید.

مترادف و متضاد زبان فارسی

ولنگار

بدردنخور، بی‌بندوبار، بی‌تربیت، سهل‌انگار، شلخته، ولو، ویلان، هرزه

فارسی به انگلیسی

ولنگار

Derelict, Careless, Frowzy, Libertine, Loose, Remiss, Sloppy, Sloven, Slovenly

فرهنگ فارسی هوشیار

ولنگار

(صفت) ی تربیت هرزه ول ویلان: ((من از ابنا ء ملوکم نتوانم که سلوک باپسرمشدی ولگردوولنگارکنم. )) (ایرج میرزا)، سهل انگار بی بند و بار، مزخرف گو.

فرهنگ عوامانه

ولنگار

مزخرف گو است.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

ولنگار

307

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری