معنی ودیه

فرهنگ معین

ودیه

(وُ دِّ یَُ) [ع. ودیه] (اِ.) کنایه از: زوجه، زن.

فرهنگ فارسی هوشیار

ودیه

ودیه در فارسی همسر مرد زن روجه زن: معبر گفت که در همین حلال تو نهال جمال بشکفد و شجره ودیه تو بثمره ولادت مثمر گردد.

لغت نامه دهخدا

ودیه

ودیه. [وُدْ دی ی َ] (ع اِ) زوجه. زن. (فرهنگ فارسی معین): معبر گفت که در همین حلال تو نهال جمال بشکفد و شجره ٔ ودیه ٔ تو به ثمره ٔ ولادت مثمر گردد. (فرهنگ فارسی معین از روضه العقول، مقدمه ٔ مرزبان نامه).


منعلة

منعله. [م ُ ن َع ْ ع َ ل َ] (ع ص) ودیه منعله؛ نهال ازبیخ برکنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


ودیة

ودیه. [وَ دی ی َ] (ع اِ) یکی ودی و آن نهال ریزه ٔ خرماست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودی شود.


ودی

ودی. [وَ دی ی] (ع اِ) آب مرد که بعد از بول برآید. (منتهی الارب). آب غلیظ سپید که پس از بول برآید. (ناظم الاطباء). رجوع به وَدْی ْ شود. || نهال ریزه ٔ خرما. (منتهی الارب). نهال ریزه ٔ خرمابن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ودیه یکی آن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).


مستأرضة

مستأرضه. [م ُ ت َءْ رِ ض َ](ع ص) مؤنث مستأرض که نعت فاعلی است از مصدر استیراض: ودیه مستأرضه، نهال خرما که نو بر زمین رسته باشد.(منتهی الارب). || قرحه ٔ ریمناک شده و فاسد گشته.(منتهی الارب)(اقرب الموارد). || زمین پاکیزه شده ٔ خوش آیند در چشم.(ناظم الاطباء). رجوع به مستأرض و استیراض شود.


استیراض

استیراض. [اِ] (ع مص) بیخ آور شدن تنه ٔ خرما. بیخاور شدن داک (؟) [در ؟] خاک. (تاج المصادر بیهقی): فسیل مستأرض، نهال خرما که مر او را بیخ در زمین رفته باشد و اگر بر تنه ٔ مادر خود روید آن را راکب گویند. ودیه مستأرضه؛ نهال خرما که نو بر زمین رسته باشد. || استیراض قرحه، ریمناک شدن آن. (از منتهی الارب).


میرده

میرده. [رَ دِه ْ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش مرکزی شهرستان سقز است و چون ساکنان دهستان از طایفه ٔ گَورْک هستند لذا دهستان گَورْک نیز نامیده می شود. میرده محدود است از شمال به بخش بوکان و از جنوب و باختر به بخش بانه و از خاور به دهستان سرشیو و فیض اﷲبیگی و خود در باختر و جنوب باختری بخش مرکزی شهرستان سقز واقع شده است. آب قراء دهستان عموماً از چشمه و زهاب دره هایی که رودخانه ٔ سقز را تشکیل می دهند تأمین می شود. کوههای مهم آن: گردنه خان و باباحسین و کوه دوسر واستاد مصطفی، و رودخانه ٔ مهم آن رودخانه ٔ سقز است که از کنار شهر می گذرد و به رودخانه ٔ زرینه رود می ریزد. راه شوسه ٔ سقز - بانه تقریباً از وسط دهستان می گذرد. محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب و لبنیات و توتون است.این دهستان از 46 آبادی و 11 هزار سکنه تشکیل شده ودیه های مهم آن عبارتند از: یازی بلاغ. آق کند. کوندلان. تموغه. بوبکتان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


مفسد

مفسد. [م ُ س ِ](ع ص) تباه کننده.(آنندراج)(از منتهی الارب). تباه کننده. فسادکننده.(ناظم الاطباء). تباهکار.(مهذب الاسماء). فتنه ساز. فتنه انگیز.مضر. ضرررسان. مخرب. اهل فساد و زیان. گناهکار و مجرم. مرد فتنه جو و بدخواه.(از ناظم الاطباء). تبهکار.بدکار. مقابل مصلح.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و اًن تخالطوهم فاًخوانکم واﷲ یعلم المفسد من المصلح.(قرآن 220/2). قالوا یا ذاالقرنین اًن ّ یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض.(قرآن 94/18). ألا اًنّهم هم المفسدون ولکن لایشعرون.(قرآن 12/2).
و آنان که مفسدان جهانند و مرتدان
از ملت محمد وتوحید کردگار...
منوچهری.
نگذاریم که از بلخان کوه و دهستان و حدود خوارزم و جوانب جیحون هیچ مفسدی سر برآرد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 479). حاکم اینجا امیر بغداد است و مفسدان فساد میکنند به داد نمی رسد به علت آنکه به خویشتن مشغول است.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 437). مفسدی چند مردمان جلد با وی یار شد و کاروانها می زدند ودیه ها غارت می کردند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 572). مضربان مفسد صورت من زشت کرده بودند.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 350). مرا ایزدتعالی از بهر آن آفریده است و بر خلق گماشته تا مفسدان را از روی زمین برگیرم.(سیاست نامه). در این حال مرا چنان معلوم کردند که قومی از مفسدان کوچ و بلوچ... مالی برده اند.(سیاست نامه). من از ایشان به جان آمده ام که اغلب ایشان دزد و مفسدانند.(سیاست نامه).
می کنند این و هیچ مفسد را
بر چنین کارها حکایت نیست.
مسعودسعد.
تمامی مفسدان اطراف دم درکشیدند.(کلیله و دمنه). امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط.(کلیله و دمنه). از دو حال بیرون نیست یا مصلح است یا مفسد، اگر مصلح است در حبس داشتن ظلم است و اگر مفسد است مفسد را زنده گذاشتن هم ظلم است.(چهارمقاله ص 73). از برای تقدیم و تعریک مفسدان...(سندبادنامه ص 3).
چون بمرد آن مرد مفسد در گناه
گفت می بردند تابوتش به راه.
عطار(منطق الطیر چ گوهرین ص 104).
گفت سبب مفسدی چند، چندین هزار خلق را چگونه توان کشت.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 90).
چو از کار مفسد خبر یافتی
ز دستش برآور چو دریافتی.
سعدی(بوستان).
مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه.(گلستان).

حل جدول

ودیه

امانت

معادل ابجد

ودیه

25

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری