معنی واله

لغت نامه دهخدا

واله

واله. [ل ِ] (اِخ) رجوع به آذر بیگدلی شود.

واله. [ل ِ] (اِخ) خواجه سمرقند، متخلص به واله از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 642 و تذکره ٔ قاری ص 268 شود.

واله. [ل ِه ْ] (ع ص) حیران و بی خود و سرگشته از افراط در عشق و محبت. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری). شیفته و سرگشته در عشق. مفتون. (غیاث اللغات) (آنندراج). عاشق. (ناظم الاطباء). بسیار اندوهگین نزدیک به جنون و حیران از شدت وجد. (فرهنگ نظام). که اندوهگین است یا عقل او از شدت اندوه بشده است. (از اقرب الموارد). حیران. (مهذب الاسماء) (دهار). شیفته. (زمخشری). بیخود از اندوه و عشق. (منتهی الارب):
من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله.
منوچهری.
ز تعظیم و جلال و منزل و قصر رفیع تو
ملک دربان فلک چاکر قضا واله قدر حیران.
ناصرخسرو.
بدان خدای که پاکان خطه ٔ اول
ز شوق حضرت او والهند چون عشاق.
خاقانی.
دیده یک عاقل هشیار ندید
که چو من واله و حیران تو نیست.
عطار.
فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب
واله ٔ راه شگرف و غرق بحر منکرند.
عطار.
بر گل روی تو چون بلبل مستم واله
از رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم.
سعدی.
- واله شدن. رجوع به واله شدن شود.
- واله و شیدا، شیفته ٔ بیدل. بی قرار:
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست.
حافظ.
- واله و شیدا کردن، عاشق و دیوانه کردن.فریفته کردن. شیفته کردن:
زر خرد را واله و شیدا کند
خاصه مفلس را که خوش رسوا کند.
مولوی.
|| ناقه واله، شتر ماده که بر بچه ٔ خود بغایت عاشق و شیفته باشد. (فرهنگ خطی) (اقرب الموارد). آله. ولهان. (المنجد).

واله. [ل ِ] (اِخ) عبدالعلی حیدرآبادی، از پارسی گویان هند است و به سال 1311 هَ. ق. درگذشت. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 642 و سخنوران چشم دیده ص 124 شود.

واله. [ل ِ] (اِخ) یوسف اصفهانی (میرزا...). متخلص به واله، ازشاعران و خوشنویسان قرن یازدهم هجری قمری است و در دربار صفویه به وزارت توپخانه مشغول بود. او راست:
چه کوتاهست شبهای وصال گلرخان یارب
خدا از عمر ما بر عمر این شبها بیفزاید.
جان ز پهلوی تن از قیمت خود بی خبراست
قطره را ابر چه داند که گهر خواهد شد.
سایه ٔ دل بر سر هرکس همائی کرده است
استخوانش کار شمع از روشنائی کرده است.

واله. [ل َ / ل ِ] (اِ) نوعی بافته ٔ ابریشمی. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). والا، که پارچه ٔ ابریشمی لطیف است. (فرهنگ نظام). والا. (برهان قاطع). قسمی از حریر ابریشمی باریک. (غیاث اللغات) (از جهانگیری) (از لطایف اللغات). || خشینه ٔ سفید را نیز گویند و آن پارچه ای است خودرنگ که آن را سفید نکرده باشند و همچنان سفید بافته شده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). خشینه ٔ سپید و پارچه ٔ سفید خودرنگ و رنگ ناکرده. (از ناظم الاطباء). || سراب. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری) (فرهنگ خطی). سراب که مثل آب نماید. (انجمن آرا). شوره زار که چون آب نماید. (فرهنگ خطی). و آن چیزی باشد که در صحراها از دوربه آب می ماند. (برهان قاطع) (آنندراج):
از شوق دوست جانب خود می کنم نگاه
چون تشنه کز عطش به سوی واله می رود.
سیف الدین عارج (از جهانگیری).
|| مبالغه در کارها. || زاری. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || در جندق و بیابانک، نام جوالی که بدان کوت [رشوه] کشند. گاله. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
به کشخان واله بردن از طویله
ز نا چنگ آب خوردن با کویله.
یغمائی.

واله. [ل ِ] (اِخ) جمالا شیرازی، متخلص به واله از شعرا و خوش نویسان قرن یازدهم هجری قمری است. در عهد شاه جهان به هندوستان رفت و بقیه ٔ عمر را در آنجا گذراند. او راست:
میان گریه چو آهی کشم شود طوفان
ز باد شورش دریا زیاد می گردد.
فصل گل داد فراغت ز می ناب دهید
نخل عشرت بنشانید و ز می آب دهید.
گل روی تو مطلع عید است
شام زلف تو صبح امید است
زیر تیغ تو خواب می بردم
سایه ٔ تیغ سایه ٔ بید است.
رجوع به فرهنگ سخنوران ص 642 و تذکره ٔ نصرآبادی ص 288 و صبح گلشن ص 585 و قاموس الاعلام ج 6 و ریحانه الادب ج 4 ص 273 و امتحان الفضلاء سنگلاخ ج 2 ص 57 شود.

واله. [ل ِ] (اِخ) محمدکاظم (آقا...) اصفهانی. متخلص به واله، از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری است. سفری به قصد زیارت و تجارت به عراق عرب کرد سپس به اصفهان بازگشت و مصاحب و مقرب نظام الدوله حاکم آنجا شد و به سال 1229 هَ. ق. در اصفهان وفات یافت. او راست:
آمد به سرم یار و هنوز از حیرت
چشمم به ره قاصد و گوشم به پیام است.
به دورت چرخ مستان را نمی آزارد ای ساقی
مگر از گردش افتاد آسمان از گردش جامت.
منم آن درخت بی بر که شکست بار و برگم
به امید سایه هرکس که نشست در پناهم.
بجای وعده ٔ یک بوسه صد جان دادم و شادم
نمیدانم گرم یک بوسه می دادی چه می کردم.
(از فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج 2 ص 696). رجوع به انجمن خاقان، انجمن چهارم و فرهنگ سخنوران ص 642 و مجمعالفصحا ج 2 ص 559 و مجله ٔ یادگار سال سوم شماره ٔ 9 ص 23 و تاریخ ادبیات ص 201 شود.

واله. [ل ِ] (اِخ) محمدحسین بیگ بروجردی به روایت هدایت در ریاض العارفین ملازمت را ترک نمود و در حلقه ٔ اهل کمال درآمد، در خدمت میرزا ابراهیم همدانی تحصیل علوم کرده به پایه ٔ عالی رسید.
او راست:
تا درنگری نه سرو مانده ست و نه بید
نه خار هوس نه گلستان امید
دهقان فلک خرمن عمر همه را
می پیماید به کیل ماه و خورشید.
رجوع به فرهنگ سخنوران ص 642 و ریاض العارفین ص 237 شود.

واله. [ل ِ] (اِخ) نوراﷲ (خواجه...) کشمیری. از پارسی گویان هند است. این ابیات را مؤلف صبح گلشن از او آورده است:
به بوی زلف یار ای دل به دنبال صبا رفتی
به رنگ نکهت گل در هوایش تا کجا رفتی.
رخ تست آتش طور و ید بیضا بود دستت
مسلم دعوئی خوبی همه اعجاز می آئی.
رجوع به فرهنگ سخنوران ص 642 و صبح گلشن ص 584 و قاموس الاعلام ج 6 شود.

فرهنگ عمید

واله

شیفته، عاشق، بی‌قرار از عشق،
سرگشته، حیران،

وال۲

سراب،

حل جدول

واله

شیفته

سرگشته از عشق

عاشق و شیفته

مترادف و متضاد زبان فارسی

واله

بی‌آرام، حیران، دلباخته، دیوانه، سرگردان، شیدا، شیفته، عاشق، متحیر، متحیر، مجذوب

فارسی به انگلیسی

واله‌

Doting, Infatuated, Nut, Valet

نام های ایرانی

واله

دخترانه، عاشق بی قرار، شیفته و مفتون

گویش مازندرانی

واله

از توابع ولوپی سوادکوه

ردیف گیاهان و درختان، مزرعه ای که در آن جوی آب جاری باشد...

فرهنگ فارسی هوشیار

واله

حیران، سرگشته، بسیار اندوهگین

فرهنگ پهلوی

واله

شیدا، شیفته و عاشق

فرهنگ فارسی آزاد

واله

والِه، شیفته و سرگشته از عشق، حیران از فرط اندوه،

فرهنگ معین

واله

حیران، سرگشته، شیفته، عاشق. [خوانش: (~.) [ع.] (اِفا.)]

(لِ) (اِ.) سراب.

(~.) (اِ.) مبالغه در کارها، اصرار، ابرام.

معادل ابجد

واله

42

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری