معنی هوشیاری
لغت نامه دهخدا
هوشیاری. [هوش ْ] (حامص مرکب) فطانت. خردمندی. هوشمندی. مقابل بیهوشی. هشیاری:
ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت
پنداشتم که عقلت بیش است و هوشیاری.
منوچهری.
استن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است.
مولوی.
|| حس. (یادداشت مرحوم دهخدا). || صحو. مقابل مستی.
فرهنگ عمید
زیرکی،
آگاهی، بیداری،
حل جدول
نبوغ
فراست
کاهش هوشیاری
نارکوز
زیرکی و هوشیاری
ذکاوت، کیاست، مهارت
کیاست و هوشیاری
زیرکی
ذکاوت و هوشیاری
زیرکی
بیداری و هوشیاری
تنبه
هوشیاری و آگاهی
بیداری
فرهنگ معین
دارای هوش، عاقلی، آگاهی، بیدار، زیرکی. [خوانش: (~.) (حامص.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
آگاهی، بصیرت، بیدارمغزی، بیداری، تیزفهمی، ذکاوت، زیرکی، زیرکی، صحو، فطانت، کیاست،
(متضاد) غفلت
فارسی به عربی
حذر، وعی، اِحْتِراسٌ
فرهنگ فارسی هوشیار
دارای هوش بودن باهوش، عاقلی بخردی، آگاهی بیداری، زیرکی مقابل بیهوشی.
فارسی به آلمانی
Achtung (f), Vorsicht
معادل ابجد
532