معنی وزیری
لغت نامه دهخدا
وزیری. [وَری ی] (ع ص نسبی) منسوب به وزیر. (انساب سمعانی).
وزیری. [وَ] (ص نسبی، اِ) نوعی از انجیر باشد، و آن میوه ای است معروف. (برهان) (آنندراج). || آوند پهنی کوچکتر از دوری. (ناظم الاطباء). ظرفی پهن کوچکتر از دوری. (فرهنگ فارسی معین). || قطعی از قطعهای کتاب، بزرگتر از رُقعی. || (حامص) کار وزارت. وزیرشدن. وزارت و شغل وزیر. (ناظم الاطباء):
به دستگاه دبیری مرا چه فخر که من
به پایگاه وزیری فرونیارم سر.
خاقانی.
روستازادگان دانشمند
به وزیری ّپادشا رفتند.
سعدی.
- وزیری نمودن، وزارت کردن. (ناظم الاطباء).
پادشاه وزیری
پادشاه وزیری. [دْ / دِ وَ] (اِ مرکب) نوعی بازی اطفال.
انجیر وزیری
انجیر وزیری. [اَ رِ وَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) انجیریست سپید. (مؤید الفضلاء). قسمی از انجیر سپید و ظریف. (ناظم الاطباء). شاه انجیر. (یادداشت مؤلف):
سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو
باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار.
بسحاق اطعمه.
سخن بزرگان
استاد خوب کسی است که همیشه شاگرد خوبی باشد.
به ستایش ها و موفقیت های زودگذر تکیه نکنید.
یاد بدهید و از ناملایمات زندگی هراس نداشته باشید.
فرهنگ معین
(ص نسب) منسوب به وزیر، (اِ.) ظرفی پهن کوچک تر از دوری، نوعی قطع کتاب به اندازه 16*5/23 سانتی متر، بزرگ نوعی کتاب در قطع 20 * 26 سانتی متر، کوچک کتاب در قطع 13*20 سانتی متر، نوعی انجیر،
حل جدول
فارسی به عربی
وزاره
فرهنگ فارسی هوشیار
برش وزیری زبانزدی در چاپ
انجیر وزیری
انجیر ویچیری شاه انجیر
پادشاه وزیری
(اسم) نوعی بازی اطفال که یکی پادشاه و یکی وزیر و دیگران فرمانبردار پادشاه و مطیع اوامر او گردند پادشاه وزیر بازی.
نخست وزیری
شغل ومنصب نخست وزیرصدارت عظمی، (اسم) محلی که ادارات نخست وزیردر آن جای دارد.
واژه پیشنهادی
صدارت
معادل ابجد
233