معنی هماهنگ
فرهنگ عمید
هماواز، یکنواخت، موافق،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Concerted, Concordant, Consonant, Synchronous
مترادف و متضاد زبان فارسی
سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، همصدا
فرهنگ فارسی هوشیار
دو یا چند صدا که با یکدیگر توافق و تناسب داشته باشند، موافق متحد.
واژه پیشنهادی
فارسی به عربی
استراتیجیّه مشترکه
هماهنگ کردن
استقطاب
هماهنگ شد
اِتَّسَقَ
هماهنگ کردن تلاشها
استقطاب الجهود
معادل ابجد
121