معنی هلاس

لغت نامه دهخدا

هلاس

هلاس. [هَِ ل ْ لا] (اِخ) نام قدیم یونان. (فرهنگ جغرافیایی وبستر) (قاموس کتاب مقدس). رجوع به یونان شود.

هلاس. [هَُ] (ع اِ) بیماری سل، و گویند سلاس بیماری عقل است و هلاس در بدن است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نزد پزشکان آن است که هضم عروقی از وظیفه ٔ خود بازماند و نتواند غذا را به بدن برساند. (کشاف اصطلاحات الفنون) (بحر الجواهر).


هلس

هلس. [هََ] (ع مص) بیمار سل گردیدن. || رجوع به هلاس شود. || بیخرد گشتن. || لاغر گردانیدن بیماری کسی را. || (اِ) نیکویی بسیار. || بیماری سل. || باریکی و لاغری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).


یون

یون. (اِخ) یونانی. قومی که در یونان می زیستند و خود کلمه ٔیونان را هم ایرانیان از همین کلمه گرفته اند و بر سرزمین آنها که هلاس باشد اطلاق کرده اند. (از فرهنگ ایران باستان صص 113-114).

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

هلاس

ششمار از بیماری ها

واژه پیشنهادی

اطلاعات عمومی

معادل ابجد

هلاس

96

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری