معنی برلاس
لغت نامه دهخدا
برلاس. [ب َ] (اِخ) یکی از چهار قبیله ٔ بزرگ جغتای، که پدر تیمور لنگ ازین قبیله بود. (فرهنگ فارسی معین):
ز برلاس و ارلاس و بیشش شمار
نمودند چندین یسال از یسار.
هاتفی (از تیمورنامه).
برلاس. [ب َ] (مغولی، ص، اِ) مرد دلاور و بهادر و پاک نژاد. (ناظم الاطباء). قهرمان و دلیر. (فرهنگ فارسی معین).
علی برلاس
علی برلاس. [ع َ ی ِ؟] (اِخ) فارسی (امیر...) از امرای میرزا ابوالقاسم بابر. رجوع به علی فارسی برلاس شود.
حسن برلاس
حسن برلاس. [ح َ س َ ن ِ ب ِ] (اِخ) رجوع به برلاس شود.
حسین برلاس
حسین برلاس. [ح ُ س َ ن ِ ب َ] (اِخ) رجوع به برلاس شود.
اسلام برلاس
اسلام برلاس. [اِ ؟] (اِخ) (امیر...) وی بزمان سلطان حسین میرزای تیموری کوتوال بلخ بود. (حبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 271).
پیر لقمان برلاس...
پیر لقمان برلاس. [ل ُ ب ِ] (اِخ) رجوع به لقمان برلاس شود. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 207). در چ خیام امیر شیخ لقمان برلاس آمده است.
حاجی برلاس
حاجی برلاس. [] (اِخ) (امیر....) از اولاد میسومنکابن قرا جار نویان است و با امیر بیان سلدوز، لشکری بسمرقند کشید و سپس در شهر کش لواء استقلال برافراشت و چون در سنه ٔ 761 هَ. ق. توغلقتمورخان روی بسمرقند آورد امیر حاجی برلاس هراس بی قیاس بخود راه داد و بصوب خراسان توجه کرد و از خراسان باز آمد و به خجند نزد امیر بایزید جلایر رفت و باردیگر میان امراء و حکام ماوراء النهر غبار نزاع ارتفاع یافت امیر تیمور نسبت به امیر خضر میسوری چند شرایط یاری بجای آورد و عاقبت از او جدا شده به امیر حاجی برلاس پیوست و چون توغلقتمورخان باز بر پریشانی ماوراءالنهر اطلاع یافت در سنه ٔ 763 هَ. ق. بدانجا شتافت و پس از انقیاد امرا، ناگاه خان، بی جهتی امیر بایزید را بقتل رسانید امیر حاجی بترسید و بر سبیل هزیمت عنان عزیمت بسوی خراسان منعطف گردانید و چون در یکی از قراء جوین فرود آمد بر دست جمعی از اشرار بقتل رسید. رجوع به حبط ج 2 ص 31 و ص 125 و ص 126 شود.
احمد
احمد. [اَ م َ] (اِخ) برلاس فارسی. رجوع به احمدبن علی (امیر) برلاس... شود.
لالای قراجار
لالای قراجار. [ق َ] (اِخ) نام جد امیر یادگار برلاس. و برلاس خود در دستگاه امیرتیمور گورگان بوده است. (حبیب السیر ج 3 ص 134).
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
مرد دلاور وپاک نژاد، قهرمان ودلیر
معادل ابجد
293