معنی نور آرایی
حل جدول
چراغانی
فرهنگ فارسی هوشیار
دوکان آرایی گواژ:زبانبازی چربزبانی
مملکت آرایی
آرایش مملکت کشور آرایی.
سخن آرایی
کیفیت سخن آرا. نیکو سخن گفتن و نوشتن: و کتابی که درو داد سخن آرایی توان داد ابداع کنم.
مجلس آرایی
نشست آرایی آراستن محفل و مجلس بوجود خویش مجلس افروزی.
لغت نامه دهخدا
گیتی آرایی. (حامص مرکب) عمل گیتی آرای. آرایش گیتی.
بیوک آرایی
بیوک آرایی. [ب ُ] (حامص مرکب) عروس آرایی. مشاطگی.
نظم آرایی
نظم آرایی. [ن َ] (حامص مرکب) عمل نظم آرا. سخنوری. سخن آرائی. شاعری.
نکته آرایی
نکته آرایی. [ن ُ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) عمل نکته آرای. رجوع به نکته آرا شود.
مدحت آرایی
مدحت آرایی. [م ِ ح َ] (حامص مرکب) مدیحه سرائی:
مشتری فر و عطاردفطنت است
تحفه هاش از مدحت آرائی فرست.
خاقانی.
بزم آرایی
بزم آرایی. [ب َ] (حامص مرکب) مجلس آرایی. حاصل عمل آنکه بزم را آرایش کند. و رجوع به بزم آرا شود.
مملکت آرایی
مملکت آرایی. [م َ ل َ / ل ِ ک َ] (حامص مرکب) عمل مملکت آرا. آرایش مملکت. کشورآرایی: سنت او عدل فرمایی و سیرت او مملکت آرایی. (سندبادنامه ص 250). بقاباد پادشاه دادگر و خسرو هفت کشور را در دادفرمایی و مملکت آرایی. (سندبادنامه ص 218).
عبارت آرایی
عبارت آرایی. [ع ِ رَ] (حامص مرکب) عمل عبارت آرا. آرایش سخن به الفاظ نغز و شیوا:
بعد چندین عبارت آرائی
گفت با اوستاد کیپائی.
شیخ بهائی (نان و حلوا).
معنی آرایی
معنی آرایی. [م َ](حامص مرکب) آراستن معنی.ابداع معنی. ایجاد و پرورش معانی عالی:
به خوان معنی آرایی براهیمی پدیدآمد
ز پشت آزر صنعت علی نجار شروانی.
خاقانی.
رزم آرایی
رزم آرایی. [رَ] (حامص مرکب) عمل رزم آرا. عمل رزم آرای. صفت رزم آرا. (یادداشت مؤلف). عمل رزم آراستن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رزم آرا و رزم آرای شود.
معادل ابجد
478