معنی نصف

حل جدول

نصف

نیم

یک دوم

مترادف و متضاد زبان فارسی

نصف

شقه، نصفه، نیم، نیمه، یک‌دوم

فارسی به انگلیسی

نصف‌

Half, Hemi-, Moiety, Semi-

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی آزاد

نصف

نَصَف، مرد متوسط العمر (مع: اَنصاف، نَصفون و جمع برای زن متوسط العمر: نُصُف، نُصُف، اَنصاف)، ایضاً نَصَف به معنای انصاف و عدل می باشد،

نَصف، (نَصَفَ، یَنصُفُ و یَنصِفُ) نصف شدن، نصف کردن، به نصف رسیدن، خدمت کردن،

نِصف، یک دوم، نیمه، یکی از دو قسمت متساوی هر چیز، عدل و انصاف، میانه و متوسط، میان سال، با وزن یا هیکل متوسط، از طبقه متوسط (جمع: اَنصاف)،

فارسی به ایتالیایی

نصف

mezzo

metà

واژه پیشنهادی

نصف

دو نیمه

فارسی به عربی

نصف

نصف

لغت نامه دهخدا

نصف

نصف. [ن ُ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نصف [ن َ / ن َ]. (منتهی الارب). || داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عدل. (ناظم الاطباء). انصاف. (اقرب الموارد). نصف [ن َ / ن َ]. (منتهی الارب). || ج ِ نصف. رجوع به نَصَف شود.

نصف. [ن ُ ص ُ] (ع اِ) ج ِ نصف. رجوع به نَصَف شود.

نصف. [ن ِ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نیمه. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). نیم. نیم از هر چیزی. (ناظم الاطباء). یکی از دو قطعه ٔ چیزی. (از اقرب الموارد). یکی از دو پاره ٔ مساوی چیزی. (از المنجد). نَصف. نُصف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج، اَنصاف.
- اسطرلاب نصف. رجوع به نصفی شود.
- نصف العمر. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف النهار. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف قطر، نیم از دایره. (ناظم الاطباء).
- امثال:
از نصف ضرر برگشتن.
نصف ٌلی و نصف ٌلک واﷲ خیرالناصفین: کنایه از توافق کردن دو تن در تقسیم کردن چیزی میان خود.
|| وسط. (یادداشت مؤلف). میان. (ناظم الاطباء). میان چیزی. وسط چیزی.
- نصف روز، ظهر. نیمروز.
- نصف شب، نیمه شب. نیمشب.
|| داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). عدل. (ناظم الاطباء) (المنجد). انصاف. (اقرب الموارد) (المنجد). نصف [ن َ / ن ُ]. (از اقرب الموارد). || (ص) متوسط از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). که از اواسط ناس باشد. (از اقرب الموارد). که از اواسط مردم باشد یعنی یا در سن یا قامت نه کوچک باشد و نه بزرگ. (از المنجد). مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || رجل نصف، مردی که از اوسط ناس باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.

نصف. [ن َ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). نیمه. نیم از هر چیزی. (ناظم الاطباء). نصف [ن َ / ن ُ]. (منتهی الارب). رجوع به نِصف شود. || داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عدل. (ناظم الاطباء). انصاف. (اقرب الموارد). نصف [ن َ / ن ُ]. (منتهی الارب). || (مص) به نیمه رسیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیمی از روز بگذشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || به نیمه ٔ چیزی رسیدن. (از ناظم الاطباء) (از زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نصف گرفتن از قوم. (از منتهی الارب). یک نیمه از قوم گرفتن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصافه [ن َ / ن ِ ف َ]. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || نیمه ٔ چیزی گرفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصف کردن. (آنندراج). گرفتن نیمه ٔ چیزی را. (ناظم الاطباء). || نیمه ٔ قدح نوشیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نوشیدن نیمه ٔ قدح را. (آنندراج). || به دو نیم تقسیم کردن. (از ناظم الاطباء). به دو نصف تقسیم کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || خدمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نِصاف. نَصاف. نِصافَه. نَصافَه. (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد).

نصف. [ن َ ص َ] (ع اِ) داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). عدل. (ناظم الاطباء). انصاف. (غیاث اللغات). اسم مصدر است از انصاف. (از اقرب الموارد). || ج ِ ناصف به معنی خادم. (از اقرب الموارد). رجوع به ناصف شود. || (ص) که متوسطالعمر باشد. (از المنجد). نه جوان نه پیر، و مذکر و مؤنث در این یکسان بود. (مهذب الاسماء). || زن میانه سال یا زن به سال چهل و پنج یا پنجاه و مانند آن رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، انصاف، نُصُف، نُصف. و تصغیر آن نُصَیف است. (از اقرب الموارد). || زن پیر. (ناظم الاطباء). || مرد پنجاه ساله. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، انصاف، نصفون.

عربی به فارسی

نصف

دونیم کردن , دو نصف کردن

نیم , نصفه , سو , طرف , شریک , ناقص , نیمی , بطور ناقص , نیمه , نصف , بخش , قسمت مساوی

فرهنگ معین

نصف

(نِ) [ع.] (اِ.) نیمه، یک دوم از هر چیز.

فرهنگ عمید

نصف

نیم، نیمه، نیمۀ چیزی،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نصف

نیمه، نیم، نیم یا نیمه

فرهنگ فارسی هوشیار

نصف

نیمه چیزی، نیم از هر چیزی، یکی از دو قطعه چیزی

کلمات بیگانه به فارسی

نصف

نیم - نیمه

معادل ابجد

نصف

220

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری