معنی نسا

فرهنگ معین

نسا

(~.) [په.] (اِ.) لاشه، مردار.

(نَ) (اِ.) نک. نسر.

فرهنگ عمید

نسا

لاشه، مردار: نسا و پلیدی بدانجا برند / که مردم بر آن راه برنگذرند (زراتشت‌بهرام: معین: نسا)،

نَسَر

چهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۷۶ آیه،
[قدیمی] زنان،

حل جدول

نسا

زنان عرب

زنان عرب، سوره بانوان

سوره زنان

مترادف و متضاد زبان فارسی

نسا

اناث، بانو، خانم، زن، همسر،
(متضاد) رجل، مرد

نام های ایرانی

نسا

دخترانه، زنان، نام سوره ای در قرآن کریم


گل نسا

دخترانه، گل (فارسی) + نسا (عربی) مرکب از گل + نسا (زنان)

لغت نامه دهخدا

نسا

نسا. [ن ِ / ن َ] (اِخ) در اوستا و پارسی باستان: نی سایه، در یونانی و رومی: نی سه ئیه، در پارسی نسا به فتح و کسر اول [ن َ / ن ِ] هر دو آمده و آن در اصل به معنی آباد و آباده بوده چنانکه اکنون نام بسیاری از دیه ها مختوم به آباد است (جعفرآباد، حسن آباد، علی آباد)، در سابق نسا به کار برده می شد. این کلمه از دو جزو مشتق است: نی (پیشوند به معنی: فرو، پائین) +سی (در نهادن، نشستن، آسودن)، پس نسا به معنی نشستگاه، فرودگاه، زیستگاه، آبادی است. بسیاری از شهرهای ایران بدین اسم نامبردار شدند: 1- نسا واقع میان شهر مرو و بلخ، پایتخت تیرداددومین پادشاه اشکانی (214-248 م.). شاهنامه دو بار از این شهر نام برده. به قول سایکس انگلیسی این شهر در ده میلی جنوب اسک آباد (عشق آباد حالیه) واقع بوده است. 2- نسا واقع در ماد، که داریوش در کتیبه ٔ بهستان از آن نام می برد. همین شهر است که به داشتن اسبان نیک نژاد مشهور بوده است. 3- نسا در بم. 4- نسا در کرمان. 5- نسا در فارس که همان شهر بیضا (بیضای عهد اسلامی) است. 6- نسا در میانه (میانک) از شهرهای خراسان که مارکوارت آن را همان شهر «یهودان » که در قرون وسطی نامبردار بوده می داند و امروز آن را میمند گویند، در حوالی سرحد ترکستان و افغانستان. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین از یادداشتهای پورداود در فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 280 به بعد). و رجوع به مدخل بعد شود.

نسا. [ن ِ] (از ع، اِ) در عربی، زن. مقابل مرد. (برهان قاطع). مخفف نساء، به معنی زنان. (از فرهنگ نظام).

نسا. [ن ِ] (اِ) به لغت زند و پازند، گوشت و استخوان مرده را گویند از آدمی و سایر حیوانات. (برهان قاطع) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از جهانگیری). و آن را به اضافه ٔ راء [نسار] نیز گفته اند. (آنندراج). واین معنی از زند مرقوم شد. (جهانگیری):
میالای آن را به خون نسا
که تا از تو خشنود گردد خدا.
زراتشت بهرام (از جهانگیری).
رجوع به نَسا و نسار شود.

نسا. [ن َ] (ع اِ) رگی است از برسوی ران تا شتالنگ، و آن را عِرق النسا نیز گویند. (منتهی الارب). رگی است از ورک تا کعب. (از اقرب الموارد). نسا نام آن رگ است که از سرین با شتالنگ و انگشت خوردک [ظ: خردک] فرودآمده است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). عِرقی است از وَرَک تا کعب کشیده. (از بحر الجواهر) (از المنجد) (از اقرب الموارد). و آن را به اضافت عِرق [عِرق النسا] گویند تبیین را، مانند اضافه ٔ شجر به اراک، و فصیح تر آن است که نسا گویند نه عرق النسا. (از بحر الجواهر). ج، انساء. اصمعی گوید: رگی است که از برسوی ران برون آید پس درون رانها رود و به پی پاشنه گذرد تا به سم رسد. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به اقرب الموارد شود.

نسا. [ن َ] (اِ) جائی که بر آن آفتاب نتابد یا در بعضی اوقات سال بتابد. (فرهنگ نظام). موضعی را گویند از کوه و غیر آن که در آنجا آفتاب هرگز نتابد یا کمتر برسد. (برهان قاطع) (آنندراج) (از جهانگیری) (از انجمن آرا). مقابل بتو که جای آفتاب تاب است. (انجمن آرا). جائی که در آن شعاع خورشید هرگز نتابد. (ناظم الاطباء). مخفف نسار است و مقابل آفتابگیر و بتو [مبدل بتاب]. (از فرهنگ نظام). || مرده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). مقابل زنده. (برهان قاطع). در اوستا نسو به معنی لاشه و مردار و آنچه فاسد و گندیده شده باشد خواه از انسان و خواه از جانور. غالباً گویند «دروج نسو» و از آن دیو مردار و لاشه اراده می کنند. نسو در تفسیر پهلوی به نساک گردانیده شده و هنوز هم این کلمه در ادبیات زردشتیان به شکل نسا باقی است و نساسالار کسی است که مرده را از در دخمه به درون دخمه می گذارد. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین از یشتهای پورداود ج 1 ص 153).

نسا. [ن ِ] (اِخ) نام شهری است در خراسان. (برهان قاطع) (آنندراج). شهری است [به خراسان] بر دامن کوه نهاده اندر میان کوه و بیابان با نعمت بسیار و هوای بد و آبهای روان. (از حدود العالم). شهری است از خراسان نزدیک سرخس و ابیورد و بانی آن فیروزبن یزدجرد است جد انوشیروان و لهذا شهر فیروز میگفته اند و آن شهری است خوش آب وهوا و کثیرالفواکه لیکن عرق مدنی که رشته گویند در آن بسیار می شود، حتی در تابستان کمتر کسی است که بدین بلا مبتلا نبود. و نسائی که امام حدیث است از آنجاست. (از فرهنگ نظام از سراج). و قصبه ٔ آن تفتازان است و با ابیورد نزدیک است. (انجمن آرا) (از آنندراج). شهری است در خراسان، بین آن و سرخس دو روز و بین آن و مرو پنج روز و بین آن و ابیورد یک روز و تا نیشابور بر شش یا هفت روز راه است، و سخت وباخیز است. (از معجم البلدان):
ز گرگان بیامد به شهر نسا
یکی رهبری پیش او پارسا.
فردوسی.
سلطان فرمود تا نامه ها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس و سرخس و نسا و باورد. (تاریخ بیهقی ص 34).

فرهنگ فارسی هوشیار

نسا

پی شتالنگ (اسم) جمع مراه. ازغیرلفظش زنان: نساء وصبیان اسیراسباب واموال بتاراج رفت

فرهنگ فارسی آزاد

نسا

نَسا، نام عصب سیاتیک است که از ناحیه کمری ستون فقرات خارج شده از پشت ران و پا تا پائین می آید و به آن عِرقُ النُّسا نیز می گویند (مُنَثّی: نَسَوان، نَسَیان جمع: اَنساء)،

معادل ابجد

نسا

111

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری