معنی نسخ

لغت نامه دهخدا

نسخ

نسخ. [ن ُ س َ] (ع اِ) ج ِ نسخه. رجوع به نسخه شود.

نسخ. [ن َ] (ع مص) زایل کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از معجم متن اللغه). ازاله. (از المنجد) (از اقرب الموارد). زایل گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). محو کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). دور کردن. (غیاث اللغات). از بین بردن. (از معجم متن اللغه). نیست گردانیدن. (فرهنگ خطی). گویند: نَسَخَت الشمس ُ الظل َّ و الشیب ُ الشباب َ. (از اقرب الموارد). || ناچیز و هیچکاره کردن چیزی را و چیز دیگر به جایش قائم کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابطال. (از المنجد). منسوخ گردانیدن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). منسوخ کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). باطل کردن. (فرهنگ نظام). باطل کردن چیزی را و چیز دیگر در جای آن آوردن. (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). رد کردن چیزی را به چیزی که بهتر از آن باشد. (غیاث اللغات). برانداختن. فرمان بگردانیدن. ابطال کردن. || از خانه به خانه بردن زنبور آنچه در آن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه در کندوی زنبور عسل است به کندوی دیگر بردن. (از اقرب الموارد). || نسخه کردن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). نسخت گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). نوشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). نقل کردن و نوشتن از روی نوشته ای حرف به حرف. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). از روی نوشته ای نوشتن. (فرهنگ نظام). کتاب نوشتن. (غیاث اللغات). نوشتن کتابی را به نقل از کتابی دیگر. (ناظم الاطباء). رونویس کردن. (یادداشت مؤلف). یقال:نَسَخ َ الکتاب َ؛ اذا کتبه عن معارضه. (منتهی الارب). || نقل. (از اقرب الموارد) (تعریفات). بردن چیزی را از جائی به جای دیگر. (از معجم متن اللغه) (از ناظم الاطباء). || برگردانیدن چیزی را از صورتش و زشت نمودن آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مسخ کردن. (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد): نَسَخَه اﷲ قرداً؛ مَسَخَه. (معجم متن اللغه). || تغییر صورت دادن و منتقل شدن روح انسانی بعد از مردن جسمش به جسم دیگر که لفظ دیگرش تناسخ است. (فرهنگ نظام). عبارت است از انتقال روح از بدن انسانی به بدن انسانی دیگر. (از المنجد). انتقال نفوس انسانی به بدن های انسانهای دیگر. رجوع به تناسخ شود. || در اصطلاح شعرا، نسبت دادن شاعر کلام دیگری را به خود بی تغییر لفظ و معنی آن. (یادداشت مؤلف). || (اِ) یکی از شش قسم خط است که علی بن مقله وزیر الراضی باﷲ عباسی [در اواخر قرن سوم هَ. ق.] مخترع خوش نویسی آن بود. (فرهنگ نظام). یکی از شش خط انتزاعی ابن مقله و آن را خط قرآنی نیز گویندزیرا که در این ایام قرآن مجید را به این خط می نویسند. (ناظم الاطباء). و آن را خط بدیع نیز گویند. (یادداشت مؤلف). رجوع به ابن مقله در این لغت نامه و آداب اللغه العربیه ج 1 ص 205 و پیدایش خط و خطاطان شود.


خط نسخ

خط نسخ. [خ َطْ طِ ن َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نام خطی است معروف. (آنندراج). نوعی کتابت است که آنرا ابن مقله اختراع کرد. (ناظم الاطباء).رجوع به کلمه ٔ «خط» در این لغت نامه شود. || خط رد. خط بطلان. خط باطل. (آنندراج):
خط نسخ بر نام کسری کشید
ازو لفظ شاهی بمعنی رسید.
ظهوری (از آنندراج).

فارسی به انگلیسی

نسخ‌

Desuetude, Extinction

فرهنگ فارسی هوشیار

نسخ

‎ زدایش سترش، برانداختن، زشتکرد، رونویسی پاچن برداری، هیچش، دگر تنی فرهنگسار: جا به جایی روان آدمی پس از مرگ به تنی دیگر، زدایا گونه ای دبیره نویسی که پدید آورنده ی آن یک ایرانی به نام ابن مقله پی زاوی پارسی است او برای آن که از دشواری های کاربرد دبیری کوفی بکاهد زدایا را ساخت این دبیره از آن روی زدایا (نسخ) نامیده می شود که پس از پیدایش آن دبیره نویسی کوفی از میان رفته است (بهره از خط و خطاطان ابوالقاسم رفیعی مهر آبادی رویه ی 9) (تک: نسخه) نسک ها پاچن ها فاجین ها ‎ (مصدر) باطل کردن زایل کردن. ‎- 2 (مصدر) تغییرصورت دادن. ‎، انتقال یافتن روح انسانی پس ازمرگ جسمی بجسم دیگر تناسخ مقابل مسخ فسخ رسخ. ‎، (اسم) بطلان زوال: این نسخ مامی فرماییم وهرچه منسوخ کنیم ازآن کنیم تادیگری به از آن آریم. یاخط نسخ. یکی ازخطوط معروف اسلامی معمول درکشورهای اسلامی. ‎، خط بطلان، یاخط نسخ درچیزی کشیدن. آنراابطال کردن: چوزحرف ماگذشتی قلمی درآسمان کش بمثال لاابالی خط نسخ درجهان کش خ (سیف اسفرنگی. تاریخ ادبیات دکترصفاج 2 ص 797) امابیان قران خط نسخ برآن کشید. (اسم) جمع نسخه.


نسخ کردن

(مصدر) باطل کردن زایل کردن: حکم نافذ او (پیغمبر) احکام عرب وعجم نسخ کرد.

فرهنگ معین

نسخ

(نُ سَ) [ع.] (اِ.) جِ نسخه.

(مص م.) منسوخ ساختن و باطل کردن چیزی، (مص ل.) تغییر صورت دادن، یکی از شش خط اختراعی ابن مقله که قرآن را معمولاً با آن خط می نویسند. [خوانش: (نَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

نسخ

باطل کردن،
(اسم) (هنر) در خوشنویسی، یکی از خطوط اسلامی که یاقوت معتصمی آن را پدید آورد و در کتابت قرآن و حروف‌چینی به کار می‌رود،
رد کردن، برگرداندن چیزی،
[قدیمی] نوشتن،

نسخه

حل جدول

نسخ

باطل کردن

خط قرآنی

باطل کردن، خط قرآنی، نوعی رسم الخط

فرهنگ فارسی آزاد

نسخ

نُسَخ، نُسخه ها، به معانی نسخه توجه گردد،

نَسخ، (نَسَخَ، یَنسَخُ) باطل کردن، از بین بردن، باطل کردن و به جای آن جدید گذاشتن، از میان برداشتن حکم و قانون قدیم و وضع کردن و به جای گذاشتن حکم و قانون جدید، نَسخ کردن و به صورتی دگر درآوردن (معمولا به صورتی بد)، رونوشت کردن و نسخه برداشتن (کلمه به کلمه دقیقاً)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

نسخ

ابطال، اقاله، زوال، محو، منسوخ، نابود، نقض، خطنسخ

معادل ابجد

نسخ

710

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری