معنی مواخذه

لغت نامه دهخدا

مواخذه

مواخذه. [م ُ خ َ ذَ / خ ِ ذِ] (از ع، اِمص) تداول عامه از مؤاخذه. مؤاخذه. رجوع به مؤاخذه شود.

فارسی به انگلیسی

مواخذه‌

Correction, Reprimand

فرهنگ فارسی هوشیار

مواخذه

مواخذت در فارسی: سرزنش کوبش باز خواست ‎ (مصدر) باز خواست کردن، سیاست کردن تنبیه کردن، (اسم) باز خواست: اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار بمواخذه و مصادره گرفتار بود، سیاست تنبیه.


مواخذه در فارسی

مواخذه در تازی بنگرید به مواخذه


مواخذه کردن

‎ باز خواست کردن، کیفر دادن به سزای رساندن (مصدر) بازخواست کردن، سیاست کردن تنبیه کردن: اگر مجرمین را بتناسب جرمشان بدرستی مواخذه کنند از میزان جرایم بنحو قابل ملاحظه ای کاسته خواهد شد.


مواخذه شدن

‎ باز خواست شدن، کیفردیدن (مصدر) بازخواست شدن، تنبیه شدن.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مواخذه

بازخواست

مترادف و متضاد زبان فارسی

مواخذه

بازپرسی، بازجویی، بازخواست، پرسش، اعتراض، ایراد، تادیب، تنبیه، توبیخ، عقاب، عقوبت، بازخواست کردن، تنبیه کردن، سیاست کردن

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

شدیداً مواخذه کرد

أخَذَ بِشِدَّه

معادل ابجد

مواخذه

1352

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری