معنی منصرف
لغت نامه دهخدا
منصرف. [م ُ ص َ رَ] (ع اِ) جای برگشتن. (ناظم الاطباء). مرجع. جای بازگشت:
نیست جز درگاه تو دست امل را معتصم
نیست جز نزدیک تو پای خرد را منصرف.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 231).
کف همی بینی روانه هر طرف
کف بی دریا ندارد منصرف.
مولوی.
|| مهرب. مفر. ملجاء:
گر زلیخا بست درها هر طرف
یافت یوسف هم زجنبش منصرف.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 297).
|| (مص) برگشتن. (ناظم الاطباء). بازگشت. بازگشتن:
به وقت منصرف از بهر ارمغانی راه
بشارتی ز قدومش به اصفهان برسان.
کمال الدین اسماعیل (چ حسین بحرالعلومی ص 220).
منصرف. [م ُ ص َ رِ] (ع ص) برگردنده. (غیاث). برگشته و رجعت نموده. || از حالی به حالی برگردنده. || از قصد و آهنگ خود بازگشته. (ناظم الاطباء). آنکه فسخ عزیمت کند. آنکه از رای و قصد خود برگردد. صرف نظرکننده:
روح جوان همچو دلش ساده بود
منصرف از میل بت و باده بود.
ایرج میرزا.
- منصرف شدن، فسخ عزیمت کردن. از رای و عقیدتی بازآمدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منصرف کردن، کسی را از رای و عقیدتی برگردانیدن. موجب فسخ عزیمت کسی شدن.
- منصرف گردیدن، منصرف شدن: تا رغبت او از دنیا منصرف نگردد عدم تملک از او درست نیاید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 375). رجوع به ترکیب منصرف شدن شود.
|| به اصطلاح نحو اسمی که قبول کند کسره و تنوین را. به خلاف غیرمنصرف که کسره و تنوین را قبول نمی کند. (غیاث). اسمی است که جر و تنوین در وی داخل گردد. (ناظم الاطباء). قسمی از اسم معرب. معرب بر دو نوع است: اسم متمکن و فعل مضارع. اسم تمکن یا منصرف است و یا غیرمنصرف، و غیرمنصرف را بجهت امتناع از قبول کسره و تنوین ممتنع نیز گویند. و در قدیم منصرف مجری و غیرمنصرف غیر مجری نامیده می شد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ترکیب غیرمنصرف ذیل ترکیبهای غیر شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(مُ صَ رِ) [ع.] (اِ فا.) صرف نظر کرده، رجعت نموده.
حل جدول
فرهنگ فارسی آزاد
مُنصَرِف، (اسم فاعل از اِنصِراف) خود داری کننده، ترک کننده، صرفنظر کننده، اسمی که قبول جرّ و تنوین کند (تنوین نون ساکنی است که در آخر بعضی کلمات در می آید ولی به صورت «ن» نوشته نمی شود بلکه در رفع به صورت _ٌ و در نصب به صورت _ً و در جر به صورت ــٍـ نوشته می شود
فرهنگ عمید
برگردنده، بازگشتکننده،
کسی که از قصد خود برگردد و صرف نظر کند،
مترادف و متضاد زبان فارسی
فارسی به ایتالیایی
فارسی به ترکی
vazgeçmek
فارسی به عربی
انصح
معادل ابجد
460