معنی معبدها

حل جدول

معبدها

هیاکل


هیاکل

معبدها

مترادف و متضاد زبان فارسی

معابد

پرستشگاهها، معبدها، عبادتگاهها

لغت نامه دهخدا

ماندالای

ماندالای. (اِخ) شهری است در بیرمانی علیا و بر کنار رود «ایراوادی » واقع است و 392000 تن سکنه دارد و از مراکز بازرگانی است. در این شهر معبدها و دیرهای بودائی متعدد وجود دارد. (از لاروس). و رجوع به قاموس اعلام ترکی شود.


زحل

زحل. [زُ ح َ] (اِخ) در افسانه های یونان، زحل را بزرگ خدایان میدانستند. (از المعجم الوسیط). خدای زمانست، پیشینیان یونان ویرا بصورت پیرمردی، با داس و ساعت شنی مجسم میساختند و معبدها بنام او میکردند. (از جهانهای دورترجمه ٔ مهندس انصاری). زحلیه یا ساتورنال روزهایی مخصوص بوده است که قدما درآن روزها بنام زحل عید میگرفتند و مراسمی بنام زحل خدای زمان انجام میدادند. اوگست در این روزها هدایای نفیسی میبخشید و کار این بخششها بدانجا کشید که کشور روی به ویرانی نهاد تا اینکه بوبلیسیوس از ادامه ٔ این رسم جلوگیری کرد و پادشاهان را وادار ساخت، در این مراسم به هدیه کردن شمع، اکتفا کنند. ریشه ٔ اصلی بوجود آمدن این اعیاد و مراسم بنام زحل، هنوز شناخته نشده است و روایات مختلف نقل شده و آنچه مسلم است این است که دارای ریشه ٔ بسیار کهن است و عیدهایی بنام زحل از زمانهای بسیار دور در میان مردم معمول و متداول بوده است. یونانیان نیز مراسم مربوط به زحل را جشن میگرفتند و آنرا «خرونیا» میخواندند. درباره ٔ مدت این عید نیز اختلافست و 3 روز و 7 روز نیز گفته اند. (از دائره المعارف بستانی). و رجوع به ساتورن شود.


اثینه

اثینه. [اَ ن َ] (اِخ) صورتی از نام آطن، کرسی یونان. مؤلف قاموس کتاب مقدس ذیل اتینا آرد: اتینا (شهر منرفا) و بزرگترین شهرهای اتیکاست در یونان و بر خلیج سالونیک واقع و مسافتش از قرنتش 46 میل و از ساحل بقدر پنج میل است و بر دشتی وسیع واقع است که از طرف جنوب غربی بدریا امتداد می یابد. و در اینجا وی را سه بندراست که بزرگترین آنها را اپیریوس میگفتند و جاده ای که از شهر به آنجا میرفت دارای دیوارهای مرتفع و طولانی بود. تپه های سنگی چندی در دشت این شهر برآمده، بزرگترین آنها آکرپولیس است که شبیه بقلعه ٔ بعلبک بوده و مقدار 150 قدم ارتفاع داشت. و شهر مزبور در اطراف آن بنا شده و بیشتر آبادی رو بدریا امتداد می یافت ورأس تپه ٔ مذکور تقریباً مسطح و در حدود 800 قدم طول و 400 قدم عرض داشت و راهی که بر زیر آن برآید فقطاز [پروپایلیا] بود و آن دروازه ٔ عالی بزرگی بود در طرف غربی که از آنجا بتوسط پله های چندی که از سنگ مرمر ساخته شده بود ببالای تپه میرفت و در آنجا بطرف چپ هیکل پلس اتینا یا منرفا، حافظ و حامی شهر بود و هیکل نبتون خدای دریا نیز در زیر همان سقف و در میدان مجسمه برنجین منرفا که 70 قدم ارتفاع داشت، بر پایه ای نصب شده و بدست راست آن پارثنا که جلال و عظمت شهر اتینا و نمونه ٔ تفوق معماری یونانیان بدان متعلق بود، بنا شده وبا وجود طول زمان و وارد شدن خرابیها آثار عالیه و علامات مفتخره ٔ آن تا امروز باقی و همواره رباینده ٔ نظر و جاذب قلب و بصر سیاحان بوده و هست. اما طرز معماری و هندسه ٔ عمارت برحسب رسم دارک از مرمر سفید در نهایت جمال ساخته شده، تخمیناً یکصد قدم طول و هفتاد قدم ارتفاع داشت ومجسمه ٔ منرفا در این هیکل بود که فیدیاس آن را از طلا و عاج چندان جمیل ساخته بود که در حسن ساخت و ندرت صباحت معروف بود و 40 قدم ارتفاع داشت و مابین آکروپولیس و تپه ای که بطرف شمال غربی است وادی کوچکی واقع و محل مجلس شورای عام بود و وادی مسطور اریوپاگس یعنی قلعه ٔ حکومتی را از پی نکس که بطرف مغرب یا جنوب غربی واقع بود، جدامیکرد و پی نکس تپه سنگ کوچکی است که اجتماع عام برآن واقع میشد و دارای مکان معینی بوده و هست که از سنگ طبیعی حجاری شده، خطبای معروف از آنجا خطابه ٔ خود را بسمع قوم میرساندند و در جوار آن اگورا یعنی میدان تجارت (رجوع بکتاب اعمال رسولان 17- 17 شود) بجنوب اکرپولیس واقع بود و ارتفاعات اریوس پاگوس و پی نکس بطرف مشرق و شمال غربی واقع و تپه ٔ چهارمی که صاحب موزه بود، در طرف جنوب میدان واقع بود و آن میدانی بود که اطرافش با عمارات عالیه ٔ دلکش محصور و در هر طرف قربانگاهها و هیکلها و معبدها بنظر می آمد که بعض آنها در نهایت جمال و دلربائی بود. این شهر بسیار دلکش و خوشنما و بجهت استعداد آلات حرب و علم و فصاحت و ادب و دارالعلوم های افلاطون و ارسطاطالیس و ایوان زینو و میدانی که دیمسطنس خطیب در آن می ایستاد، معروف بود. فی الحقیقه میتوان گفت که گل تمدن عصر قدیم بوده است. مکتب های فلسفیه ٔ آنجا معروف ترین مکاتب دنیا و ماهرتر از نقاشان و حجاران و معماران آنجا هیچ وقت دیده نشد. اهالی این شهر بشنیدن حکایات و اخبار تازه بسیار مایل بودند و سیصد مجمع برای کسب اخبار دائرکرده بودند که مشهورترین آنها دکان جراحان و دلاکان بود. بت های فراوان در این شهر موجود بود چنانکه بترونیوس در سخن از بتان آن شهر نویسد: یافتن خدایان در آنجا سهلتر از یافتن نفوس است. این شهر از سال 146 ق. م. تا زمان تألیف عهد جدید (انجیل) و پس از آن درتصرف رومیان بود. پولس حواری در سال 52 م. بدان شهررفت و در میان فلاسفه بترویج دین مسیحی پرداخت (اعمال رسولان 17- 15 و 24) - انتهی. اثینه معروف است به مدینه ٔ حکماء. (حبط ج 1 ص 57). و رجوع به آطن شود.


اطینا

اطینا. [اَ] (اِخ) معرب آتن که بصورت آطنه و اتینا و اثینه وآتنه و آطن و آتن آمده است. صاحب قاموس کتاب مقدس در ذیل اطینا یا اتینا آرد: (شهر منرفا) و از بزرگترین شهرهای آتیک در یونان است. شهر مزبور بر خلیج سالونیک واقع است و مسافت آن از ساحل به اندازه ٔ پنج میل است. این شهر در دشتی پهناور است و از سوی جنوب غربی به دریا امتداد می یابد و در کنار دریا سه بندر دارد که بزرگترین آنها را پیریه می گفتند و جاده ای که ازشهر بدانجا می رفت دارای دیوارهای بلند بود. در دشت مزبور چندین تپه نیز وجود داشت که بزرگترین آنها را بنام اکراپولس می خواندند و همانند قلعه ٔ بعلبک بود و150 پا ارتفاع داشت. شهر در پیرامون آن بنیان نهاده شده بود و بیشتر آبادی های آن بسوی دریا امتداد می یافت. بالای تپه ٔ مذکور تا اندازه ای مسطح بود و قریب 800 پا طول و 400 پا عرض داشت. در سوی چپ تپه هیکل پلس اتینا یا منرفا نگهبان و حامی شهر بود. و هیکل نبتون خدای دریا نیز در همان سقف قرار داشت. در سوی دست راست بنای پارثنا که نمونه ٔ جلال و شکوه شهر اطینا و تفوق معماری یونانیان بود دیده می شد و با اینکه سالیان دراز از آن روزگار می گذرد هنوز هم آثار عالی و نشانه های افتخارآمیز آن پایدار و مایه ٔ اعجاب بینندگان است. ساختمان مزبور از مرمر سفید و در نهایت زیبایی است و مجسمه ٔ منرفا در این هیکل بود که فدیاس آن رااز طلا و عاج با سبکی خوشنما برآورده بود. میان اکروپولس و تپه ای که در سوی شمال غربی است وادی کوچکی بود و تپه ٔ مزبور جایگاه مجلس شورای عام بود. وادی مزبور اریوباغوس یا قلعه ٔ حکومتی را از پی نکس جدا می ساخت. و پی نکس تپه ٔ سنگی کوچکی بود که اجتماع عام مردم بر آن روی می داد و جایگاه خاصی از سنگ طبیعی داشت که خطیبان نامور از آنجا خطابه ٔ خود را بگوش ملت میرسانیدند. تپه ٔ دیگری نیز وجود داشت که دارای موزه ای بود و در شمال آن میدانی دیده می شد که اطراف آن با عمارات عالی دلکش محصور بود و در هر سوی آن قربانگاهها و هیکلها و معبدها دیده می شد. شهر مزبور مجهز به همه گونه ابزار جنگی و وسایل کسب دانش و فصاحت و ادب بود. خانه ٔ دانش افلاطون و دیوان معارف ارسطو و ایوان زینو و میدانی که دیموشینوس (دمستن) خطیب در آن برای خطابه می ایستاد، همه از افتخارات آن بشمار می رفت و نشان می داد که این شهر مهد تمدن قدیم جهان است و معروف ترین صاحبان مکاتب فلسفی و بهترین و زبردست ترین نقاشان و حجاران و معماران جهان در این شهر میزیستند. در این شهر سیصد انجمن برای بدست آوردن حکایات و اخبار تازه بود که از دلبستگی مردم آن به این گونه مطالب حکایت می کرد. (از قاموس کتاب مقدس به اختصار). و فرید وجدی در ذیل اتینا آرد: آتن پایتخت کنونی یونان امروز، در قدیم تنها پایتخت ناحیه ٔ اتیک و یگانه مرکز تمدن یونانی بود... تاریخ بنای آن بدرستی معلوم نیست ولی از سنگنوشته هایی که در پاتروس هست چنین برمی آیدکه شهر مزبور را یکی از فرمانروایان بنام سیکروپس در سال 1582 ق. م. بنا کرده است. اتینا در آغاز عبارت از 12 دهکده بود و چون «تیزیه » از جزیره ٔ کرت بازگشت از مجموع دهکده های مزبور شهر اتینا را بنیان نهاد و آن را بنام «اتینیه » خدای عقل نامگذاری کرد. آتن امروزی شهر زیبایی است ولی از مجسمه های باشکوه قدیم آن اندکی بجای مانده که با عظمت و شکوه دیرین آن تناسبی ندارد. اتینا دارای سه بندر بنام های پیریه و منتیسی و فلیر بود و این بندرها بوسیله ٔ دیوار درازی که آن را پریکلس رئیس جمهور یونان در قرن پنجم پیش از میلاد بنا کرده بود بشهر می پیوست و چون خشایارشا پادشاه ایران در سال 480 ق. م. آتن را بسوخت پریکلس مذکور بار دیگر آن را بنیان نهاد. آتن باستان کانون فلسفه و زیستگاه حکیمان و فیلسوفان نامور و مهد هنرمندان ودانشمندان بود و هم اکنون از آثار و مجسمه های اندکی که بجای مانده می توان به تمدن عظیم و درخشان آن در گذشته پی برد و همین آثار برای جاویدان ساختن نام شهرقدیم و ملتی که بانی آن تمدن بوده کافی است. (از دائرهالمعارف فرید وجدی به اختصار). رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 16 و 17 و کلمه ٔ اریوس باغوس در همان کتاب و آتن در این لغتنامه و یونان و تمدن یونانی یا هلنیسم و تاریخ ایران باستان مشیرالدوله (خشایارشا) شود.


دفع

دفع. [دَ] (ع مص) دادن کسی را چیزی. (از منتهی الارب). تأدیه کردن. (از اقرب الموارد). || راندن کسی را. (از منتهی الارب). || سپوختن. (منتهی الارب) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).داخل کردن چیزی را در چیزی. (از اقرب الموارد). || دور کردن از کسی رنجش را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || رد کردن گفتاری رابا حجت و دلیل. || کوچ کردن و رفتن از جایی. (از اقرب الموارد). || آغوز آوردن ماده گوسفند پس از زادن، که در اینصورت او را دافع و مدفاع گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به دافع شود. || منتهی شدن و انجامیدن به کسی یا به جایی. (از اقرب الموارد). || سرازیر شدن حاجیان از عرفات، گویند: دفع الحاج. || ناچار ومضطر کردن کسی را به کاری. (از اقرب الموارد). || یک دفعه آمدن قوم. (از ناظم الاطباء). بازگشتن به انبوهی. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || راست و مستقیم کردن کمان و قوس را. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). || بازدادن. (دهار). فرادادن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || بازداشتن. (دهار) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی): الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا اﷲ، و لولا دفع اﷲ الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم اﷲ کثیراً... (قرآن 40/22)، آنانکه از دیار خود بناحق رانده شدند جز آنکه بگویند پروردگار ما اﷲ است، و اگر نمی بود دفع کردن خداوند مردمان را برخی به برخی، هرآینه صومعه ها و معبدها و نمازها و مساجدی که نام خداوند بسیار در آنها میرود ویران کرده میشد. فهزموهم باذن اﷲ و قتل داود جالوت وآتاه اﷲ الملک و الحکمه و علمه مما یشاء و لولا دفعاللّ̍ه الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و لکن اﷲ ذوفضل علی العالمین. (قرآن 251/2)، پس آنان را [سپاهیان جالوت را] هزیمت دادند و داود جالوت را بقتل رساند و خداوند او را پادشاهی و حکمت داد و از آنچه می خواست او را یاد داد، و اگر دفع کردن خداوند مردمان را برخی به برخی نبود، هرآینه زمین تباه میشد، ولی خداوند صاحب فضل است بر جهانیان. || راندن. پس زدن. (فرهنگ فارسی معین). راندگی. رد. طرد. عقب نشاندگی. دور کردن. (ناظم الاطباء). برطرف کردن: اگر قصد ما کنند ناچار به دفع آن ما را مشغول باید شدو حرمت از میان برخیزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514).اتفاق بستند که اگر پرویز حرکت کند هر دو به دفع اومشغول باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 105). هیچ خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی... خالی نماند. (کلیله و دمنه). اصحاب رای... دفع مناقشت به مجاملت اولاتر شناسند. (کلیله و دمنه). عاقل... در دفع مکاید دشمن تأخیر صواب نبیند. (کلیله و دمنه). هرچند دفع بیشتر کنم تو مبالغت بیشتر کن. (کلیله و دمنه).
مرغ را چون بدوانند نخست
بکشندش ز پی دفع گزند.
خاقانی.
دفع این طوفان بادی را سبب
دولت شاه اخستان دانسته اند.
خاقانی.
گل در میان کوزه بسی دردسر کشید
تا بهر دفع دردسرآخر گلاب شد.
خاقانی.
دل در این سوداست یک لفظ ترا
چون مفرح دفع سودا دیده ام.
خاقانی.
صمصام الدوله روی به دفع ایشان نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 287). در دفع منتصرو کفایت کار او بر آن موجب که شرح داده آمده است جِدّ بلیغ بجای آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 440). استاد دانست که جوان به قوت از او برتر است بدان فن غریب که از او پنهان داشته بود با وی درآویخت، پسر دفع آن ندانست و بهم برآمد. (گلستان سعدی). مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرت ایشان مشورت کردند. (گلستان). پادشاه از برای دفع ستمکاران است. (گلستان).
خدایا هیچ درمانی و دفعی
ندانستیم شیطان و قضا را.
سعدی.
نصیحت که خالی بود از غرض
چو داروی تلخست و دفع مرض.
سعدی.
هر یکی را به گوشه ای انداز
آنکه دفعش نمی توان بنواز.
اوحدی.
تو ملتفت مشو به عدو زآنکه خود ملک
تدبیر دفع فتنه ٔ اشرار می کند.
سلمان ساوجی.
- دفعالملال، زدودن غم: مطرب و شطرنج باز و افسانه گوی را راه ندهد که دل را سیاه کند مگردفعالملال. (مجالس سعدی ص 21).
- دفع شر، دور کردن بلا. گردانیدن بلا: تعبد و تعفف در دفع شر جوشنی عظیم است. (کلیله و دمنه).
- امثال:
دفع ضرر محتمل عقلاً لازم است. (امثال و حکم دهخدا).
دفع فاسد به افسد عقلاً قبیح است. (امثال و حکم). و رجوع به دفع کردن شود.
|| مخالفت. منع. (فرهنگ فارسی معین). بازداشت و منع. (ناظم الاطباء). تأخیر و مماطله. از امروز به فردا افکندن: چون مدتی از موعد بگذشت و در وصول تراخی تمام افتاد و دفع و مطال متجاوز حد اعتدال گشت. (جهانگشای جوینی). کار قوریلتای تا غایت موقوف شما بوده است و عذر و دفع را مجال نمانده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به دفعالوقت شود. || جواب. (یادداشت مرحوم دهخدا). جواب گفتن و سخن را از خودگردانیدن:
زن بخوردش با شراب و با کباب
مرد آمد گفت دفع ناصواب.
مولوی.
- دفع گفتن، دفاع کردن. کار را به مسامحه و مماطله و تأخیر انداختن: جمعی که در آن باب دفعی می گفتند. (جهانگشای جوینی). دیگر بار به استحضار خلیفه ایلچی فرستاد، خلیفه دفعی می گفت. (رشیدی).
|| ترک. || شکست. || دادن نجات و بخشش. (ناظم الاطباء). || مقابل جذب. (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل جلب: جلب نفعو دفع ضرر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || عمل خارج شدن فضولات از بدن، و آن در اشکال گوناگون حیات از اعمال اساسی است. در گیاه گازها از روزنه هایی دفع میشود، در حیوانات یک سلولی دفع فضولات از راه سطح سلول صورت میگیرد، حیوانات چندسلولی دستگاه خاصی برای دفع دارند، در انسان اعضای دفع عبارتست از: پوست، که بوسیله ٔ آن آب و املاح دفع میشود. ریه ها، که بخار آب و انیدریدکربنیک از طریق آنها بیرون میرود. کُلْیَتین و اعضای فرعی دستگاه بول، که پیشاب بوسیله ٔ آنها دفع میشود. روده ٔ بزرگ، که فضولات نیمه جامد و خمیری از آن دفع میشود. (از دایرهالمعارف فارسی). و رجوع به دفع کردن شود. || (اصطلاح نجوم) اتصال را دفع تدبیر گویند و اگر سفلی به بهره ٔ خویش باشد و علوی هر گونه که باشد آن پیوند را دفعالقوه خوانند، یا به بهره ٔ علوی باشد او را دفع الطبیعه خوانند. رجوع به التفهیم ص 495 شود. || (ص، اِ) دافع. (یادداشت مرحوم دهخدا). موجب دفع. برطرف کننده. (فرهنگ فارسی معین):
ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کآن بوی شفابخش بود دفع خمارم.
حافظ.

آیه های قرآن

یَعْمَلُونَ لَهُ مَا یَشَاءُ مِن مَّحَارِیبَ وَتَمَاثِیلَ وَجِفَانٍ کَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِیَاتٍ اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُکْرًا وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ

آنها هر چه سلیمان مى‏خواست برایش درست مى‏کردند: معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و دیگهاى ثابت (که از بزرگى قابل حمل و نقل نبود؛ و به آنان گفتیم:) اى آل داوود! شکر (این همه نعمت را) بجا آورید؛ ولى عده کمى از بندگان من شکرگزارند!


یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات اعملوا ال داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور

آنها هر چه سلیمان مى‏خواست برایش درست مى‏کردند: معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و دیگهاى ثابت (که از بزرگى قابل حمل و نقل نبود؛ و به آنان گفتیم:) اى آل داوود! شکر (این همه نعمت را) بجا آورید؛ ولى عده کمى از بندگان من شکرگزارند!

معادل ابجد

معبدها

122

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری