معنی عددها

حل جدول

عددها

اعداد،‌ارقام

فرهنگ فارسی هوشیار

اریثماطیقی

علم حساب نظری دانش اعداد فن حساب و محاسبه شناخت خواص عددها.


ارثماطیقی

تازی شده ی واژه ی یونانی شماره شناسی دانش همار علم حساب نظری دانش اعداد فن حساب و محاسبه شناخت خواص عددها.

فرهنگ عمید

اسطرلاب

وسیله‌ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه‌گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن‌ها،
* اسطرلاب مسطح: (نجوم) [قدیمی] اسطرلابی دارای صفحۀ مدور فلزی که بر آن حروف و خطوط و دوائر و درجه‌ها و نام‌های بروج نقش بوده،
* اسطرلاب تام (تمام): (نجوم) [قدیمی] اسطرلابی که همه‌چیز آن کامل باشد،
* اسطرلاب نیمه (نصفی): (نجوم) [قدیمی] اسطرلابی که از اسطرلاب تام کوچک‌تر بوده و در آن بعضی عددها و درجه‌ها را حذف می‌کردند،
* اسطرلاب ثلثی: (نجوم) [قدیمی] اسطرلابی که از اسطرلاب نیمه کوچک‌تر بوده و در آن بعضی عددها و درجه‌ها را حذف می‌کردند،
* اسطرلاب چهارم:
قرآن. δ زیرا چهارمین کتاب آسمانی بعد از زبور، تورات، و انجیل است،
[قدیمی، مجاز] آفتاب،

لغت نامه دهخدا

لبنی

لبنی. [ل َ ب ِ نی ی] (ع ص نسبی) منسوب به لَبِن یعنی خشت خام.
- شکل لبنی، از مجسمات، جسم مربعی است که دوبُعد از ابعاد آن متساوی و سومی کوچکتر است: اگر ازاین عددها (یعنی سه عدد که در هم ضرب شود) دو راست باشند و سوم کهتر آنچه گرد آید او را لبنی خوانند زیرا که خشت را ماند. (التفهیم).


اشباح المجردة

اشباح المجرده. [اَ حُل ْ م ُ ج َرْ رَدَ] (ع اِ مرکب) (الَ...) سهروردی در حکمت اشراق در بحث از عوالم انوار گوید: و هذا العالم المذکور نسمیه «عالم الاشباح المجرده» و به تحقق بعث الاجساد و الاشباح الربانیه و جمیع مواعید النبوه، و قد یحصل من بعض نفوس المتوسطین ذوات الاشباح المعلقه المستنیره التی مظاهرها الافلاک طبقات من الملائکه لایحصی عددها علی حسب طبقات الافلاک مرتبه مرتبه، و مرتقی المتقدسین من المتألهین اعلی من عالم الملائکه. (حکمهالاشراق چ هنری کربین صص 234- 235). و رجوع به صفحه ٔ 239 شود.


اعداد مخروط

اعدادمخروط. [اَ دِ م َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) عددهای مخروط. آن است که از مثلث های متوالی گرد هم پدید آید. بیرونی آرد: هر گاه که مثلث های متوالی گرد همی کنی از آن عددها آید همچون حسک و بهندوی سنکلت خوانند. و نخستین مخروط یکی است چون یکی را بر مثلث دوم نهی جمله ٔ او 3 چهار بود و این مخروط دوم است و چون او را بر مثلث سوم نهی جمله ٔ 1، 3، 6 ده بود و این مخروط سوم است. (از التفهیم بیرونی ص 40). و برای آگاهی از شکل آن به کتاب فوق صفحه ٔ مزبور رجوع شود.


اعداد مجسم

اعداد مجسم. [اَ دِ م ُ ج َس ْ س َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) عددهای مجسم. این آن عددهاست که بحاصل آیند از عددی چند بار عدد کرده و آنچه گرد آید چند بار عدد سوم کرده، اگر این سه عدد راست باشند آنچه گرد آیداز ایشان مکعب نام کنند و یکی از این عددها کعب او باشد. و گروهی مکعب را کعب نام کنند و یکی از آن سه عدد ضلع او. و نموده ٔ او آن است که سه را سه بار کنی نه آید و چون نه را سه بار کنی بیست وهفت شود. و این مکعب است و کعب او سه است. یا او کعب است و ضلع او سه. اگر از این عددها دو راست باشند و سوم کهتر آنچه گرد آید او را لبنی خوانند زیرا که خشت را ماند و نموده ٔ او سه را سه بار کنی نُه باشد و نه را دو بار کنی هژده باشد و این لبنی است. اگر دو راست باشند و سوم بزرگتر آنچه گرد آید او را تیر میخوانند زیرا ماننده ٔ تیر بود که ببام خانه ها بکار برند. و نموده ٔ او سه را سه بار کنی نه باشد و نه را 4 بار کنی سی وشش باشد و این تیری باشد. اگر هر سه عدد یکدیگر را راست نباشند آنرا لوحی خوانند زیرا که چون تخته بود. و نموده ٔ او سه چهار بار دوازده بود و دوازده پنج بار شصت بود و این لوحی است. (از التفهیم بیرونی ص 38).


اعداد مشترک

اعداد مشترک. [اَ دِ م ُ ت َ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) عددهای مشترک. عددهایی است که بدون کسر بر عددی تقسیم شوند. بیرونی آرد: مشترک آن باشد که عددی ایشان را بشمرد چون 15، 25، 30 که پنج ایشان را بشمرد. پس همبازی ایشان بدان جزو است که همنام پنج است، ای پنج یک. و هر یکی پنج یک دارد. و پنج یک هر یکی از ایشان بجای عدد تمام کار کند و آن نسبت بجای دارد. نبینی که پنج یک پانزده نزدیک پنج یک 25 همچنان باشد چون 15 نزدیک 25. و آن سه پنج یک است. و همچنان پنج یک 25 نزدیک پنج یک سی، چون 24 نزدیک 30 باشدای پنج دانگ. و این عدد که ایشان را بشمرد او را وفق خوانند میان ایشان. و چون عددها بر وفق خویش قسمت کنی آنچه ایشان را بیرون آید ایشان را مطوی خوانند ای نوردیده و بنموده ٔ ما آن سه عدد چون مطوی شوند سه و پنج و شش باشند. (از التفهیم بیرونی صص 36- 37).


کشت برکشت

کشت برکشت. [ک ِ ب َ ک ِ] (اِ مرکب) اطوط. قرابادین. (قانون بوعلی سینا ص 14). || گَشت بَرگَشت. گیاهی است مانند ریسمان باریک بهم پیچیده بعضی بر بعضی و اکثر عدد آنها پنج می باشد از پنج رسته و رنگ آن مایل به سیاهی و زردی و طعمی غالب و گل آن یک عدد شبیه به گل حب النیل وبرگ آن شبیه به دنباله ٔ عقرب است مأخذ این لغت پیچیدن و بر گردیدن است چنانکه برکاشته یعنی برگردانیده و برگشته زیرا که به یکدیگر پیچیده است و اوراق آن مانند دنباله ٔ عقرب برگردیده و اگر کاف آن کاف فارسی باشد اصح است. (انجمن آرا). التواء. علی التواء. سواد السند. سواد الهند. سواد الاکراد. پیچک. بیخو. (انجمن آرا) (آنندراج). بهمن پیچ. (یادداشت مؤلف). هوشبه خیوط ملتف بعضها علی بعض اکثر عددها فی الاکثر خمسه و ملتف علی اصل واحد و لونه الی السواد و الصفره ولیس له کثیر طعم. قال بعضهم انه البدشکال و قال بعضهم قوته قوه البدشکال و هذا اصح. (مفردات قانون ابوعلی سینا). نباتی است بر هم پیچیده مانند ریسمان بافته عدد آن پنج بود و مؤلف گوید به شیرازی آن را پیچک خوانند و از طرف هند آورند. (از اختیارات بدیعی).


اعداد

اعداد. [اَ] (ع اِ) ج ِ عَدَد. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (تاج العروس). ج ِ عدد. شمارها. (آنندراج). عددها و شمارها. (ناظم الاطباء). شمارها. ج ِ عدد. (دهار): با قومی که مشاهیر انجاد و مساعیر اعداد بودند روی بطائی آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 351). افراد خدم و اعدادحشم آل سیمجور از خراسان روی به ری نهادند و سپاهی تمام پیش او فراهم آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 165).
در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست.
مولوی (مثنوی چ کلاله ٔ خاورص 16).
|| آبی که ماده اش منقطع نشود چون آب چشمه. (آنندراج). ج ِ عِدّ، بمعنی آبی که ماده اش منقطع نشود چون آب چشمه. (منتهی الارب).
- علم ِ اعداد، علم حساب و قسمی از ریاضیات. علمی که در آن از عوارض عدد بحث شود. علم عدد. رجوع به مقدمه ٔ کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمه علم عدد شود.
- || علم جفر. (یادداشت بخط مؤلف).
- || از علوم غریبه که در آن از عددهای دوست و دشمن گفتگوشود. نام علمی که در آن ارقام هندی را در اشکال هندسی چون مثلث و مربع و امثال آنها نوشته اعتقاد به اثرات عجیبه ٔ آن اشکال کنند. (فرهنگ نظام).


اعداد اهرامی

اعداد اهرامی. [اَ دِ اَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) عددهای اهرامی (در اصطلاح ریاضی) این آن است که مربعهای متوالی یک بر دیگر نهند تا همچون آن هرمین (هرمی) گردند که برابر مصراند. و بدیدار چنان بود که سنگهای ترازو یک بر دیگر نهی، خرد زبر بزرگ، تا چون پایه های گردند یکدیگر را ببالا راست و نموده ٔ او آن است که یکی نخستین مربع است. چون او را بر چهار نهی که دوم مربع است و آنگه هر دو را بر نُه که سوم مربع است، آنگه بر شانزده که چهارم مربع است و همچنین تا آنجا که خواهی و این را هندوان برک سنکلت خوانند. و بود که این هرم ازمکعبهای متوالی کرده آید و آنگاه بالای پایه ها راست نبود. و نموده ٔ او آن است که یکی نخستین مکعب است. او را بر هشت نهی که دوم مکعب است و آنگه بر بیست وهفت، آنگه بر شصت وچهارم و این را هندوان کهن سنکلت خوانند و خاصیت عددها و نامهای ایشان بی نهایت اند چنانکه عدد بی نهایت است. (از التفهیم بیرونی صص 40- 41).


مجسم

مجسم. [م ُ ج َس ْ س َ] (ع ص) جسمیت حاصل نموده و تجسم حاصل کرده و متشکل شده و دارای جسد و پیکر شده. (ناظم الاطباء). تن ساخته شده. (آنندراج):
علم است مجسم ندید هرگز
کس علم به عالم جز او مجسم.
ناصرخسرو.
ای فرد و محیط بر دو عالم
وی نور لطیف این مجسم.
ناصرخسرو.
ز هی سخای مصور به روز بزم و نشاط
ز هی قضای مجسم به روز رزم و وغا.
مسعودسعد.
سنان تست قدر گرمجسم است قدر
حسام تست قضا گر مصور است قضا.
مسعودسعد.
بینند جسم را و نبینند روح را
بینیم مر ترا و تو روح مجسمی.
سوزنی.
و ز عکس طراز رایت تو
آن رفعت و نصرت مجسم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 339).
آتش و باد مجسم دیده ای کز گرد و خوی
کوه البرز از سم و قلزم ز ران افشانده اند.
خاقانی.
دود آن آتش مجسم اوست
اینکه چرخ مطبقش دانند.
خاقانی.
|| بزرگ گردانیده شده. (آنندراج). تناور و جسیم و کلان. || آشکارشده. نمایان شده. || جامد و منجمد. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح هندسه) چیزی است که او را طول و عرض و عمق باشدو حاصل آن جسم تعلیمی است. (کشاف اصطلاحات الفنون). که دارای طول و عرض و عمق باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): کره، شکلی باشد مجسم... (جهان دانش، یادداشت ایضاً). مخروط، شکلی باشد مجسم. (جهان دانش، یادداشت ایضاً). || (اصطلاح حساب) عددی را گویند که حاصل شود از ضرب عددی در عدد مسطح و احاطه یابد به دو سه عددی که به منزله ٔ اضلاع آن باشد پس چنین عددی اعم از عدد مکعب است زیرا هر مکعبی صادق می آید بر او که آن حاصل ضرب عددی است در عدد مسطح چه هر مسطحی اعم از مربع است چنانکه اگر سه را در دو ضرب کنی سپس حاصل را در چهار، عدد بیست و چهار که حاصل آن است مجسم باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). عددهای مجسم آن عددهاست که بحاصل آیند از عددی چند بار عدد کرده و آنچه گرد آید چند بار عدد سوم کرده. اگر این سه عدد راست باشند آنچه گرد آید از ایشان مکعب نام کنندو یکی از این عددها کعب او باشد و گروهی مکعب را کعب نام کنند و یکی را از آن سه عدد ضلع او. و نموده ٔ او آن است که سه را سه بارکنی نه آید. و چون نه را سه بارکنی بیست و هفت شود، و این مکعب است و کعب او سه است، یا او کعب و ضلع او سه.اگر از این عددها دو راست باشند و سیوم کهتر، آنچه گرد آید او را لبنی خوانند زیرا که خشت را ماند و نموده ٔ او سه را سه بارکنی نه باشد و نه را دو بار کنی هژده باشد و این لبنی است. اگر دو راست باشند و سوم بزرگتر آنچه گرد آید او را تیری خوانند زیرا که ماننده ٔ تیربود که بام خانه بکار برند و نموده ٔ او سه را سه بارکنی نه باشد و نه را چهار بارکنی سی و شش باشد و این تیری باشد. اگر سه عدد یکدیگر را راست نباشد آن را لوحی خوانند زیرا که چون تخته بود و نموده ٔ او سه چهار بار دوازده بود و دوازده پنج بار شصت بود و این لوحی است. (التفهیم ص 38).


مداد

مداد. [م ِ] (ع اِ) سیاهی دوات. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). مرکب. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). حبر که بدان نویسند. (از متن اللغه). نقس. (اقرب الموارد). هر ماده ای که با آن چیز نویسند. (فرهنگ فارسی معین). دوده ٔ مرکب. خض. حبر. زگالاب. دوده. برنگ. آنچه بدان نویسند:
و آن دوات بسدین را نه سر است و نه نگار
در بنش تازه مداد طبری برده به کار.
منوچهری.
پس قلم برگرفت و به مداد شوق بر بیاض کاغذ نوشت. (سندبادنامه ص 185). به مدد مداد اشتیاق حکایت شکایت درد فراق شرح کرد. (سندبادنامه ص 87).
دبیری از حبش رفته به بلغار
به شنگرفی مدادی کرده بر کار.
نظامی.
این قلم را دویت نمی باید که خود چندانکه بنویسی مداد دارد. (تاریخ سیستان). شبی مست در حجره رفت، شیشه ٔ مداد از دیوار آویخته بود. (لطایف عبید زاکانی).
نقطه ٔ خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم.
حافظ.
|| روغن و جز آن که بدان چراغ افروزند و دور اندازند. (منتهی الارب).آنچه بدان چراغ را مدد دهی که روشن ماند از روغن و جز آن. (از اقرب الموارد). || سرگین. (منتهی الارب). سرقین. (اقرب الموارد). سماد. کود که به زمین دهند. (متن اللغه). || اصل زیادت هر چیزی. (منتهی الارب). آنچه بر اصل چیزی بیفزایند. || افزونی. شمار. (منتهی الارب).عدد. کثرت. (از اقرب الموارد): سبحان اﷲ مداد السموات، عددها و کثرتها. (اقرب الموارد). || مانند. روش. راه. (منتهی الارب). مثال. طریقه. (از متن اللغه). اسلوب. (ناظم الاطباء). گویند: هذا علی مداد واحد؛ یعنی مثال واحد؛ و بنوا بیوتهم علی مداد واحد؛ یعنی طریقه واحده. (از اقرب الموارد). || مدادقیس، بازی ای است. (منتهی الارب). بازی است کودکان عرب را. (اقرب الموارد). || ج ِ مُدّ.. (متن اللغه). رجوع به مد شود. || (مص) مَدّ. زیاد شدن آب در ایام مد. (از متن اللغه). || مُمادَّه. (اقرب الموارد). رجوع به مماده شود.

معادل ابجد

عددها

84

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری