معنی کمبودها

حل جدول

کمبودها

نواقص

فرهنگ فارسی آزاد

مناقص

مَناقِص، نقص ها، کمبودها (مفرد: مَنقَصَه)،


نواقص

نَواقِص، نقص ها، کمبودها، نارسائی ها (مفرد: ناقِصَه)،

گویش مازندرانی

کسری سر کر

جبران کنده ی کسری ها و کمبودها

سخن بزرگان

ارد بزرگ

اگر نتوانیم به خاندان خویش آرایشی سامان یافته دهیم، همیشه در خانه ای بی حصار زندگی می کنیم.

آزادی، دادن باج به مردم نیست! چرا که مال و داشته آنها است.

ستایشگران میهن، زنان و مردان آزاده اند.

در برف، سپیدی آشکار است. آیا تن به آن می دهی؟ بسیاری با نمایی سپید، در ژرفنای [وجود] خود نیستی را پرورش داده اند.

قوم بی نیا و مرد کهن، به هزار آیین اهریمنی اداره می شود.

ریش سفیدان، زنجیر ارتباط نسل ها هستند و قوم بدون ریش سفید، گذشته ای کمرنگ دارد و آیین های به جای مانده به هزار گونه تفسیر می شود.

برای مقدس شمردن، بیداری و آگاهی لازم است.

رسانه تنها می تواند پژواک ندای مردم باشد، نه اینکه به مردم بگوید شما چه بگویید که خوشایند ما باشد.

آرمان ما نباید موجب نابودی دیگران شود. آرمانی ارزشمند است که بهروزی ما و دیگران را در پی داشته باشد.

میهن دوستی، دسته و گروه نمی خواهد! این خواستی همه گیر است؛ که اگر جز این باشد باید در شگفت بود.

نخستین گام در راه پیروزی، آموختن ادب و نکو داشت دیگران است.

جایگاه ارزیابی و نقد شما بر کارکرد دیگران می تواند شروع نخستین گام شما برای سازندگی باشد.

آب و هوا بر جهان بینی، پبوندهای مردمی و اندیشه ما تاثیرگذار است.

هر قدر به دیگران احترام بگذاریم، به ما احترام خواهند گذاشت.

مردانی که بیشتر از حقوق و هنجار زن ها پشتیبانی می کنند، خود بیشتر از دیگران به نهاد زن می تازند.

پشتیبانی از داشته دیگران، پشتیبانی از داشته خود ماست.

بزرگترین نابکاری آن است که بپنداریم برای آنکه برترین باشیم باید دست به ویرانگری چهره دیگران بزنیم.

افراد پلیدی هستند که با زمان سنجی مناسب از نگرانی های همگانی بهره می برند و خود را یک شبه ناجی مردم معرفی می کنند.

نگاه مردان کهن ایستا نیست؛ آنها دوران های آینده را نیز به خوبی می بینند.

پرسش روشن شاگرد از پاسخ استاد ارزشمندتر است.

زندگی، میدان ادامه ی راه اشتباه نیست؛ هر گاه پی به ناراستی راه خود بردیم باید به ریشه و بن پاکی خویش باز گردیم، نه آنکه با اشتباهی دیگر آن را ادامه دهیم که برآیند آن، از دست دادن همه عمر است.

بزرگترین اشتباه و چاله ی زندگی یک [فرد] زیاده خواه در آن است که پیش از کسب آمادگی لازم، پشت میز مدیریت بنشیند.

به آرزوهای خود ایمان بیاورید و به گونه ای به آنها بیندیشید که گویی به زودی رخ می دهند.

اهل بازار بر این باور اشتباهند که فرهنگ را هم می توان با زمان بندی دگرگون ساخت!

انتخاب امروز ما، برآیند اندیشه ها و راه بسیار درازی است که تاکنون از آن گذشته ایم. این انتخاب می تواند سیمای جدیدی را از ما به نمایش بگذارد.

مستمند کسی است که دشواری و سختی ندیده باشد.

گذشتن از سختی های پیش رو، چندان سخت تر از آن چه پشت سر گذاشته ایم نخواهد بود.

هیچ رخدادی از اندیشه ما پاک نخواهد شد؛ چه زشت و چه زیبا. تنها گذر زمان است که آنها را کمرنگ می کند.

همیشه آن که با شما هم آوا می شود و سخن شما را تکرار می کند نمی تواند هم فکر شما نیز باشد.

ناراستی ها پیشاپیش رو به مرگ و نیستی اند، مگر آنکه ما آنها را در اندیشه و روان خویش زنده نگاه داریم.

سفر، نای روان است برای اندیشه و آرمان بزرگ.

ریش سفید، داراترین به اندیشه است، نه به زر.

با کسی گفتگو کن که رسیدن به خرد و آگاهی، اندیشه ی اوست نه خویشتن خویش.

اندیشه همه گیر مردمی همیشگی نیست، زیرا همواره دستخوش دگرگونی به دست جوانان پس از خود است. ورود جوانان به تدریج آرمان های نو پدید می آورد و اگر آرمان گذشتگان نتواند خود را بازسازی کند ناگریز نابود می شود.

اندیشه و انگاره ی بیمار، آینده را تیره و تار می بیند.

اندیشمندان را شاید بتوان نادیده گرفت و یا به زور خفه نمود، اما تاریخ، گواه هزاران سال فریاد رسای آنان بوده و هست.

نیکی برآیند خرد است در دل و روان آدمی.

گاهی آدم ها تا جایی به هم نزدیک می شوند که دیگر یکدیگر را نمی بینند! شاید دوری بتواند دوباره موجب شناخت درست آنان از یکدیگر شود.

کسی که کردار شایسته را زیر پا می گذارد، توانایی این را نمی یابد که قدم بر نخستین پله پیروزی بگذارد.

کسی که آدم پیش رویش را آن گونه که هست نمی بیند، خیلی زود به مرز جدایی می رسد.

زمانی می توانید کسی را از راهی بازدارید که ابتدا هدفش را دگرگون ساخته باشید. تا کسی هدفش دگرگون نگردد شما راه به جایی نخواهید برد.

درون ما با تمام جزئیات از نگاه تیزبین اهل خرد پنهان نیست.

درون ما از نگاه تیزبین خردمندان پنهان نیست.

چه بسیار آدمیان نادانی که مهربانی شایستگان را بر نمی تابند. آنها در نهایت یا به بردگی تیزدندانان گرفتار آیند و یا چهره زشت تنهایی را آشکارا ببینند.

تواناترین افراد در بیشتر زمان ها خود را ناتوان می یابند.

برای ربودن دل های آدمیان باید بر هم پیشی بگیریم و این زیباترین مسابقه زندگی است.

برای آنکه به پایین پرتاب نشوی، دستگیر آدمیان شو.

انسان های ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند.

انسان ها را آنگونه که هستند بخواهیم، نه آنگونه که می خواهیم.

در هر سرنوشتی، رازی مهم فرو نهفته است.

از سفر کرده، ارزش سرزمین مادری را بپرس.

اهل سیاست پاسخگو هستند! البته تنها به پرسش هایی که دوست دارند!!!.

خویش را خوار نکنیم و ارزشمندش بداریم؛ بدین گونه است که در برابر یاوه گویان می ایستیم و پاسخ شان را می دهیم.

هر آرزویی بدون پژوهش و تلاش، سترون (عقیم) باقی می ماند.

پشیمانی، اولین گام برای پوزش است.

برای کامیابی همواره نگاهت به راستی باشد و درستی.

هیچ گاه از راستی و درستی خویش آزرده مباش؛ چون همیشه در انتهای هر داستان تو برنده هستی!

خودخواه، تجربه سخت تنهایی را پیش رو دارد.

جهان همواره در حال دگرگونی و رشد است؛ نباید این پویندگی را زشت دانست، باید همراه بود و سهمی از این رشد را بر عهده داشت.

خیال پردازی که عملگرا هم باشد می تواند سرچشمه ی دگرگونی های بسیار گردد.

در کنارمان دلبر هست و اگر نیست، در سفر رسیدن به اویم؛ پس تنهایی وجود ندارد.

اگر هدف زندگی روشن باشد، دهها راه بن بست نیز نمی تواند ما را از پیش رفتن به سوی آن باز دارد.

نادانی و پستی یک نفر در گذشته نمی تواند میدان انتقام از خاندان او باشد.

پیران دنیا دیده، سدی برای گفتگو برپا نمی کنند.

تلاش های سیاسی برای جوانان، مردابی مرگبار است.

تنها راه ماندگاری هر مراوده ی دوستانه ای، درک درست حقایق شخص مقابل است.

آتش خشم را با آب سکوت خاموش کن.

امروز به شمار نویسندگان، وب نوشت های اینترنت، بنگاه سخن پراکنی و خبرگزاری ایجاد شده است. پنهان سازی خبری در جهان امروز بسیار خنده آور و کودکانه است.

ابله ترین آدمیان کسانی هستند که با مسخره کردن شایستگان شاد می شوند.

برای به دست آوردن گنج خموشی، بارگاه دانش خود را بزرگتر ساز.

برای دلهره شبانگاهان، نسیم گرمابخش خرد را همراه کن.

برای گردش دو روزه، توشه ای سه روزه همراه ببر و اگر توان رسیدن به خواسته زندگی ات را دو هزار گام می دانی، خود را آماده پیمودن سه هزار گام بنما، چرا که شتاب در هنگام رهسپاری نباید کم شود.

رسیدن به راستی و درستی چندان سخت و پیچیده نیست؛ کافی است کمی به خوی کودکی برگردیم.

پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی، یافتن آرمان و خواسته ای روشن است.

آن که مدام از کمبودها و ناراستی های زندگی خویش سخن می گوید، دوست خوبی برای تو نخواهد بود.

دوستی تنها برآیند نیاز ما نیست؛ از خودگذشتگی، نخستین پایه دوستی است.

کلید رازهای بزرگ در ژرفای کمی نیست.

اهل خرد، پیشتاز روزگار خویش اند.

جریان های آلوده به مرداب خواهند رسید؛ [از این رو] سخن گفتن از آنها زندگی مان را تباه می سازد.

در هستی، جنبش حشرات هم چهار چوبی دارد.

زادروز ما با تاری نادیدنی به هزاران زادروز دیگر گره خورده است. مرگ هم زادروزی است همانند زاده شدن که بدرودی به جهانی دیگر است.

سرود هستی آهنگی ملایم و کشیده دارد.

واژه ها سرشار از پندارها است؛ ارزش آنها همپای زندگی است.


وین دایر

بچهها و نوابغ، هر دو بدون راه دادن اندیشهی شکست به ذهن و یا دلنگرانی از انتقاد و سرزنش دیگران، آرزومند اکتشاف و یافتن پدیدههای بکر و پویا هستند.

هنگامی که با شور و اشتیاق، با کاری که به شدت آن را دوست داریم، درگیر میشویم، اندیشههای ما دگرگون میشود و محدودیتها را به هر شکل ممکن از خود میراند.

هیچ چیز و هیچ کس، بیرون از وجودتان نمیتواند بدون خواست شما دلگیرتان کند.

شما همواره میتوانید با کسالت و سستی، روح خود را به خوابی ژرف فرو ببرید و یا با تلاش و اشتیاق، روحتان را تازگی ببخشید و از حضورش در این کالبد فیزیکی لذت ببرید.

شور و اشتیاق خود را در زندگی نشان دهید و به هر شکل ممکن، این نیرو را بر جهان و انسانهای پیرامونتان، بازتاب دهید.

آرمانها، اندیشهها و مفاهیمی که ما دربارهی خود داریم، جوانی، شادابی و تندرستی ما را رقم میزند.

برای اینکه میزان شکوه و شادمانی هر کس را بسنجیم، باید ببینیم که برای مهار آرزوهای خود تا چه اندازه توانایی دارد.

برای امیدها و آرزوهای خود، محدودیت قائل نشوید.

ثمره و نتیجهی استقلال رای نسبت به همرنگی با جماعت، قابل سنجش نیست.

شما در ذهنتان همواره از این آزادی برخوردارید که در سازش و آرامش، غوطهور شوید.

برای آغاز هر دگرگونی در خود، ابتدا سرچشمه ی پرورش ترس و نفرت را در وجود خود شناسایی و ریشه کن کنید.

روشنبینی؛ چیزی نیست که در موقعیت نیلوفر آبی در غاری بر فراز قلهی هیمالیا یافت شود و یا آن را از یک مرشد و با یک کتاب و یا یک دورهی آموزشی، کسب کنید؛ بلکه صرفاً نگرشیست نسبت به هر کاری که میکنید.

تا زمانی که بذر مهر و محبت را در کشتزار دل پرورش ندهیم، احساس کامروایی نمیکنیم.

زیستن در پرتو بخشش و گذشت و بهرهگیری از آن در هر روز از زندگی، راهیست برای مهار امیال نفسانی و پرورش عشق و مهربانی.

میزان کمک خداوند به شما بسیار بیشتر از تصور ما است.

با قضاوت کردن درباره ی دیگران، در حقیقت به بیان و شرح خود می پردازید.

تو نمی توانی مطابق میل دیگران زندگی کنی؛ این روشی نیست که برای تو خوشحالی و آسایش درونی به ارمغان آورد.

در انجام هر کاری، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید، که این شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است.

به جای اینکه به باغ دیگران سرک بکشید و ذهن خود را به کار ایشان متمرکز کنید، به کار خود بپردازید و هر چه می خواهید در باغ خود بکارید.

با گناهکار دانستن دیگران، جز هدر دادن زمان، کاری نمیکنید. مهم نیست دیگری را چه اندازه گناهکار بدانید یا به چه میزان، او را سرزنش کنید؛ هیچ کدام از اینها شما را تغییر نخواهد داد.

اینکه برخی می ترسند یا افسرده می شوند، به این دلیل است که آنان سر رشته امور را از دست داده اند؛ بابت احساس بدی که دارند مسئولیت را از سر خود باز می کنند چون برای شان راحت تر است که دیگران را مسئول زندگی خود بدانند تا اینکه بگویند: باعث بروز چنین احساساتی خودم هستم.

بیشتر مردم به پشت شیشه خودروهایشان این برچسب را می زنند: "امروز، اولین روز از بقیه زندگی من است." من ترجیح می دهم این گونه تصور کنم: "امروز، آخرین روز زندگی من است و می خواهم به گونه ای زندگی کنم که گویی دیگر هیچ فرصتی ندارم".

این شمایید که به مردم می آموزید که چگونه با شما رفتار کنند.

احساس نیاز به تکبر و فخرفروشی را در وجودتان سرکوب کنید و در برابر، دستاوردهای دیگران را نیکو شمارید.

شما نمیتوانید با تلاش و کوشش دیگران، چیزی بیاموزید.

تا هنگامی که دیدگاه دیگران را بر پایهی آگاهی خویش نپذیرید، حتی بزرگترین استادان جهان هم نمیتوانند چیزی به شما بیاموزند.

رهبران راستین، از باور مردم لذت میبرند، در حالی که دروغگویی، چربزبانی و قدرت که زاییدهی خودپرستی است، از نشانههای رهبران دروغین به شمار میرود.

پیش از کسب اعتماد دیگران، اعتماد خودتان را به آنان نشان دهید.

هرچه خانهی دل را از آرامش بیشتر لبریز کنید، آسیبپذیریتان در برابر دشمنی و بدخواهی دیگران کمتر میشود.

سنجش خود با دیگران در هر زمان و در هر شرایط، کاری پوچ و نابخردانه است.

با رفتار و کردار خود، به دیگران درس میدهید و هدفهای خود را بیشتر برآورده میسازید؛ در حالی که همهی واژههای یک فرهنگ لغت، چنین کارآییای ندارند.

از داوری دربارهی اهمیت یا ارزش دیگران بر اساس آنچه شما آن را طبیعی و عادی به شمار میآورید، بپرهیزید.

همت و جسارت برای برداشتن نخستین گام، نیروییست شگرف که میتواند زندگی و هستی شما را از جهات گوناگون روحی، معنوی، مادی، مالی و اجتماعی دگرگون سازد.

تا میتوانید نیروی عشق را در وجود خود و دیگران، گسترش دهید و اندیشههای برگرفته از خشم و دشمنی و داروی را مهار کنید.

تو جدا از دیگران نیستی؛ قضاوت در مورد کارهای خوب دیگران هم دست کمی از قضاوت در مورد کارهای بدشان ندارد.

بزرگترین نشانه ی نادانی انسان، نپذیرفتن دانسته های دیگران درباره ی چیزی است که خود، سر رشته ای از آن ندارد.

آزادترین مردم روی زمین کسانی هستند که به آرامش و صفای درون دست یافته اند.

با محبت کردن به کودکان، می توانید به آنها کمک کنید تا سرشار از عشق و پذیرش خود شوند و این، همان هدیه ای است که آنها می توانند به دیگران بدهند.

تا زمانی که مردم "عادی" میگویند من کودکانه رفتار میکنم، میدانم که دارم درست عمل میکنم.

کمبود فرصتی وجود ندارد که با آنچه عاشق آن هستیم، زندگی خود را بسازیم، فقط کمبود اراده وجود دارد تا سبب روی دادن آن شود.

برای دستیابی به کسب و کار دلخواه و داشتن درآمد زیاد، محدودیتی وجود ندارد. آنچه کمیاب است، اراده ی پابرجا برای رسیدن به آنهاست.

بکوشید تا در برخورد با هر کس، او را به دیده ی یک آموزگار بنگرید و چیزی از او بیاموزید.

برای شکوفایی نبوغ نهفته در درونتان، میبایست همت کنید و الهام خود را عینیت و فعلیت بخشید.

هرگاه سراپا مشتاق هدفی باشید و همه جوره باور داشته باشید که میتوانید آن را انجام دهید و از ارتکاب خطا ترس به دل راه ندهید، خواستهی شما نمیتواند از تحقق باز ایستد.

شکیبایی، میوه و ثمرهی باور، قاطعیت و خرسندی است.

به جای تردید و دودلی و یا تلاش برای کشف اسرار نظام هستی، آن را باور کنید و از خشنودی و خرسندیای که میوه و ثمرهی این باور است، بهرهمند شوید.

به باور من، به جای ترس از گذشت زمان، میتوان هر روز را با راستی، سازش و آرامش و عشق سپری کرد.

به باور من، آگاهی از زمانهای بدون سازش و آرامش، یکی از روشهای روشنبین شدن است.

باور به این نکته که رویدادهای گذشته، قایق زندگی ما را به پیش میراند و یا آن را از حرکت در شرایط کنونی باز میدارد، فقط یک پندار نادرست است.

اگر باور داری که احساس بد یا نگرانی زیاد، در آنچه در گذشته اتفاق افتاده یا در آینده رخ می دهد تغییری ایجاد می کند، بدان که گویی بر روی این کره زندگی نمی کنی و از واقعیت های آن سر در نمی آوری.

از نیرو بخشیدن به چیزهایی که به آن باور ندارید و میدانید که برای شما مفید و سودمند نیست، بپرهیزید.

ما بدون توجه به اینکه تا چه اندازه گمان میکنیم باید غمگین باشیم، آه بکشیم و گریه کنیم، نسبت به میزان خنده و شادمانی و سرخوشی زندگیمان، اختیار تام داریم.

افسردگی، غم و اندوه در جهان وجود ندارد و آنچه هست، "اندیشه ی" پریشان، خشمناک و اندوهگین است.

از افسوس خوردن نسبت به رویدادهای گذشته دست بشویید. غم و اندوه و افسوس، کوچکترین تغییر در گذشتهی شما پدید نمیآورد.

همواره به یاد داشته باشید که شما همان میشوید که میپندارید باید بشوید. بنابراین، اندیشههایی که بذر شک و دودلی را در کشتزار ذهنتان میکارند، از خود برانید.

هر ناکامی و عقبماندگی، چنانچه با اندیشهی مثبت ارزیابی شود، به جای اینکه از بزرگی ما بکاهد، آن را نیرو میبخشد.

وقتی اندیشه ای به خوبی تغذیه شود و ملکه ذهن گردد، در دنیای مادی واقعیت می یابد؛ اندیشه، بسیار قدرتمند است.

رویدادهای زندگی هر فرد، تابعی از اندیشهی اوست.

رمز فراوانیِ نعمت، تمرکز نکردن بر آن چیزی است که نیستی. اندیشه هایت را به سمتی سوق بده که تمام آنچه را هستی و باید باشی، درک کند.

در پی هر دانشی، اندیشه ای نهفته است.

تو از جسم و فکر تشکیل شده ای. قوانین مربوط به جسم به وجود می آیند، اجرا می شوند و پایان می پذیرند، اما فکر ما مرز نمی شناسد.

به منش و ویژگیهای خاص خود ارج نهید و با اندیشههایی که شما را به سنجش فرا میخواند، به رویارویی برخیزید.

آنچه هستید نتیجه فکر شما است.

آنچه که هستید نتیجه ی افکارتان است.

اگر مشکلی داری، به دلیل طرز فکر توست و تنها از یک راه می توانی مشکلات را برای همیشه حل کنی؛ اینکه طرز فکرت را تغییر دهی.

هر کس به دیگری زیانی برساند و یا ضربه ای به کسی وارد کند، بیشترین زیان را خود از آن خواهد دید، چرا که هرکس در دادگاه عدل الهی در برابر کردارهای ناروای خویش مسئول است.

فراموش نکنید که تصویری که از خود بر ذهنتان ترسیم میکنید، از وجود خودتان سرچشمه میگیرد و هیچ کس دیگر در این زمینه مسئول نیست.

عشق، انگیزهی دستیابی انسان به درجات عالی و متعالیست.

زمانی که تعطیلات را آغاز می کنید، در برابر آینه بایستید و به خود بگویید: کسی حق ندارد این روزهای خوش را از من بگیرد، حتی تو!

دل قوی دارید که او هرگز ما را رها نمی کند و هر لحظه در درون ما زنده است.

در درون شما فردی بزرگتر که قدر و اهمیت او هرگز برای شما قابل تصور نیست، آشیان دارد.

خودتان باشید؛ برای خود، احترام قائل شوید و بین انسجام و یکپارچگی شخصیت خویش و رفتار روزانهتان، هماهنگی بیافرینید.

تنها تفاوت کسی که زیبا به نظر می رسد و کسی که جذاب نیست، در نوع پیش داوری ما است. هیچ کس روی این کره زشت نیست؛ مردم تصمیم می گیرند برخی چیزها را زشت بپندارند.

به این حقیقت دست یافتهام که شکست، مایه و برانگیزانندهی اصلی انسان است؛ زیرا فرصتی به ما میدهد تا نیروی مورد نیاز را برای حرکت به سوی هشیاری برتر پدید آوریم.

انسانهایی که از روح بزرگ برخوردارند، همواره با مخالفتهای شدید افراد ترسو و میانهرو روبرو میشوند.

افرادی که به راستی، به راستی، در دستیابی به خواستهها و آرزوهایشان، کامیاب هستند، به بخت و سرنوشت خود متکی نیستند و کاسه و کوزهی بیتحرکی خود را بر سر دنیای فانی نمیشکنند.

از یاد نبرید که در برابر هر کار غیر انسانی، هزاران کار برآمده از مهربانی و گذشت و خیرخواهی وجود دارد.

بخشودن، آسان، شادیبخش و از همه مهمتر، رهاییبخش است.

زندگی شما را با اندوخته هایتان نمی سنجند، بلکه ملاک سنجش، بخشایش و ازخودگذشتگی شماست.

گذشت، بار سنگین دشمنی و کینهتوزی را از دوش شما برمیدارد و فضای ذهنتان را برای اندیشههای مثبت و سازنده، پاک و روشن میسازد.

مدار جهان، بر گذشت و بخشودگی میگردد.

هنگامی که بخشش و گذشت را میآموزیم، نسبت به افرادی که اسباب آشفتگیمان را فراهم آوردند و دشنام و نفرین، پیشکشمان کردند، در مرتبهی بالاتری هستیم.

مرگ، واژه ای است که به مفهوم پایان یافتن به کار برده می شود. محدودیت ها پایان پذیرند؛ روح هیچ محدودیتی ندارد.

بزرگترین بازدارنده بر سر راه زندگی لذت بخش، این است که کمابیش همه به اندوه با اندوه پاسخ می گویند، به خشم با خشم و به کینه با کینه.

هرگاه با مسالهای که حل شدنی به نظر نمیرسد، روبرو میشوید، به خود یادآور شوید که حل و فصل آن در گرو یک واکنش مناسب است.

اگر برخلاف تمایلات ژرف نسبت به یک چیز، هیچ کاری برای رسیدن به آن نکنید، زهرآگینترین دانههای افسوس و پشیمانی را در کشتزار قلب خود میکارید و راه را بر جریان نیروهای آفرینندهتان میبندید.

امکانات در دسترس یا دسترسیناپذیر، سطح کامیابی و خوشبختی شما را تعیین نمیکند؛ بلکه آنچه که درست میدانید، تعیین کنندهی سطح کامیابی و خوشبختی شماست.

آسانسوری که بتواند شما را به بالاترین طبقه ی کامیابی برساند، از کار افتاده است و شما ناگزیرید که راهروی کامیابی را پله پله بالا بروید.

اگر آن اندازه که میخواهید بااستعداد و یا کارآمد نیستید، به خود یادآور شوید که این وضعیت، به دلیل کمبود و کاستیتان نیست، بلکه به سبب واکنش خاص و یا تجربهی شما نسبت به آن رویداد است.

بدون آنکه بگذارید یادبودهای دردناک گذشته بر شما چیره گردند، به آرامی در ذهن، مرورشان کنید و از آن تجربهها، درس بیاموزید.

پریدن در گرداب زندگی و تجربه کردن آشوب آن، بهتر از آن است که از ترس غرق شدن، کنار بایستیم و فقط به آن بنگریم.

پیش از بیان درستی یک چیز و پیروی از آن، بکوشید ذهن خود را به تجربهی مستقیم هر چیز متمرکز کنید.

خواندن و مطالعه کردن، سبب میشود که تجربههای زندگی شما در همهی زمینهها، ژرفتر و غنیتر شود.

فراموش نکنید که مرگ، یک بار تجربه میشود؛ ولی ترس از مرگ، در هر دَم، شما را میکُشد.

بگذارید اندیشه های شما در عشق بمانند و کردارهای شما از این عشق جان بگیرند. این تشخیص مسیر پاک شماست. شما براستی می توانید ترس و تردید را رها کنید. آزادیای از این بزرگتر وجود نخواهد داشت!

جایی که ترس دامن بگسترد نشانی از عشق نیست.

راه گریز از ترس و شکست، رویارویی و به مسخره گرفتن آن است، و نه خودباختگی در برخورد با نخستین پیامدهای آن.

کمبودها و نابسامانیهای کنونی زندگی را به گذشته نسبت ندهید. شما نتیجه و ثمرهی تصمیمهای کنونی زندگیتان هستید و هیچ چیز گذشته در شرایط کنونیتان تاثیر ندارد.

اگر گمان کنی که دوران تغییر به درازا می کشد، همین گونه خواهد شد.

به راستی، همهی معجزهها نتیجهی تغییر جهت از تردید به سوی آگاهیست.

تنها راه دگرگون ساختن آنچه که به آن خو گرفته ایم، تکرار رفتارهای تازه است.

شناخت لحظههایی که با روشنبینی، فرسنگها فاصله دارد، آغاز تغییر مسیر به سوی روشنبینی است.

هرگز ناگزیر نیستید آنچه را که در درون و یا بیرون خود میبینید، دگرگون سازید؛ فقط کافی است زاویهی دیدتان را دگرگون کنید و راه گذر ضمیر برتر خود را بگشایید؛ این است روشنبینی.

هنگام پریشانی و آشفتگی، از خود بپرسید: "چگونه میتوانم با تغییر باورهایم در مورد امور، پریشانیام را از بین ببرم؟"

رهبران راستین، با نام و نشان شناخته نمیشوند. نامها و نشانها برانگیخته از خودخواهی و خودپرستی است.

اگر دو عبارت «خسته ام» و «حالم خوب نیست» را از زندگی خود پاک کنید، نیمی از بی حالی و بیماری خود را درمان کرده اید.

ذهن شما مسئول تندرستی و آرامش شماست.

آنچه را که در دنیای گمان، خواستارش هستید، در تنهایی با پژواکی بلند بخواهید.

راهی به سوی خوشبختی وجود ندارد؛ خوشبختی خود راه است، راهی که از درون شما آغاز می شود و به کمک توانایی و قابلیت شما در جهان برون تجلی می یابد.

اگر شما سرگرم کاری هستید که آن را دوست ندارید، و یا آنچه را که دوست دارید، انجام نمیدهید، تردید نکنید ناهنجاری را بر سکون و آرامش، برتری دادهاید.

با تلاشی آگاهانه، خنده را به کردار و رفتار هر روزتان بیامیزید. نگذارید که روزی بدون خنده و آرامش برآمده از آن، سپری شود.

برای دستیابی به آرامش خیال و صفای باطن، روح را بر جسم خویش برتری دهید، نه جسم را بر روح.

بهتر است مخالفت خود را با چیزی به صورت موافقت خود با چیزی دیگر بیان کنید! به جای مبارزه با جنگ، برای صلح بکوشید، به جای مبارزه با فقر، برای فراوانی تلاش کنید، و به جای تکیه ی افراطی بر منع کردن از بدی، انجام کارهای نیک را تبلیغ کنید.

روح از عشق بیکران و بی پایان، مایه میگیرد؛ و تنها آرزویش دستیابی به آرامش و سازش است.

سبب ساز آرامش باش و هرجا هستی، شادی و تکاپو را با خود به آنجا ببر و این چنین است که همه ی موانع برداشته می شوند.

هر روز، سازش و آرامش بیشتری را به زندگیتان فراخوانید.

آنچه می کوشد تو را پایین بکشد حقیقت ندارد.

اگر میتوانید بین حق به جانب بودن و مهربانی، یکی را برگزینید، مهربانی را برگزینید.

اختصاص همهی نیروی زندگی به کار، جز آشفتگی، خشم و دلزدگی و وارونه کردن اولویتهای راستین زندگی، فرجامی ندارد.

از پیشداوری خشم آلود در مورد خویشتن بپرهیزید.

هر بار که شرارههای خشم در درونتان جرقه میزند، تردید نکنید که به سوی باتلاقی زمینگیر کننده گام برمیدارید.

هیچ بانگی شیرینتر از بانگ خنده، به ویژه خندهی کودک نیست.

اگر بتوانی خواسته ات را در ذهن [خود] تصور کنی، می توانی آن را در دنیای مادی ات متجلی سازی.

دروغ، انفجاری است در خودباوری تو.

رمز و راز دستیابی به دارایی و فراوانی، آن است که ذهن را بر آنچه ندارید، متمرکز نکنید و از هر فرصتی برای شکرگزاری و سپاسداری از آنچه که دارید بهره گیرید.

مبارزه با مواد مخدر، فقر و گرسنگی برای جوانی فرهیخته و روشن بین به همان کارآمدی تلاش برای ارتقای سطح زندگی و احترام گذاشتن به حقوق و اموال یکدیگر نیست..

آنچه را که بتوانیم در دنیای پندار ببینیم، در هشیاری نیز دست یافتنی است.

بین دانستن یک نکته و دانستن دربارهی آن نکته، تفاوت بسیار است.

کردار، کارآمدترین شیوه برای آموختن است و نه پند و اندرز.

آنچه شما به راستی، به راستی، به راستی، به راستی بخواهید، آن را به دست خواهید آورد.

خودتان باشید و با پیروی از آنچه میدانید، هماهنگ با ذات معنوی خویش، درست زندگی کنید.

دیدگاه شما دربارهی کارتان، نود و نه درصد منش راستین شماست.

همه ی ما در طول زندگی خود به کارهایی دست می زنیم که به درستی از آن سر رشته داریم و با شرایط ما سازگار است.

سستی و کاهلی برای درگیر شدن در کارها سبب میشود که در گرداب سکون و بیتحرکی فرو روید و به ذهن خویش، اجازهی تکاپو ندهید.

از یاد نبرید که چاشنی زندگی، انجام کارهای تازه است که فقط با برانگیختن نیروی تخیل، عملی میشود.

اگر از زندگی ات خشنود نیستی، حتما به دلیل وسواسی است که نسبت به پیشرفت امور داری.

برای اینکه زندگی گرانمایهتان در راه دستیابی به چیزی هدر نرود، میبایست گاه از آن چیز فاصله بگیرید.

جهان، مکانی نیکوست که همه میتوانند در آن خوشبخت شوند.

خواستهی خود را به میل و آرزو تبدیل کنید؛ شما تجلی همهی برکتهای بیکرانهاید و سزاوارید که از وفور نعمت جهان هستی بهرهمند باشید.

درستکارترین مردم جهان، بیشترین احترام [=بزرگداشت] را به سوی خود جلب شده می بینند، حتی اگر هدف بیشترین بدرفتاریها و نارواییها قرار گیرند.

روزها جریان باارزش زندگی هستند.

ما هریک بخشی از این دنیای پهناوریم.

هر گاه بفهمی که اهدافت را خودت تعیین می کنی، می فهمی که زندگی ات را هم خودت شکل می دهی.


آرتور شوپنهاور

در جهان ذهن، ما ارواحی جدا از جسم و آزاد از قانون و عسرت و اضطراب هستیم. بنابراین در زمین مسرتی وجود ندارد که با آنچه ذهنی والا و پرثمر در لحظه ای فرخنده در خود می یابد برابری کند.

نخستین و مهمترین سبب های نیک بختی انسان، عبارت است از خلق و خوی خود او.

فضیلت حقیقی، مهم نیست در چه زمینه ای، تنها آنجا به دست می آید که اثر به خاطر خودش خلق شده باشد و نه به عنوان وسیله ای برای نیل به اهداف برتر.

یک اثر بزرگ و فوق العاده و اصیل فقط آنگاه خلق می شود که مؤلفش افکار، روش و عقاید معاصرانش را نادیده بگیرد.

جماعت درس خوانده ی باسواد آنقدر افراط می کنند و گندش را بالا می آورند که افتخار و شرف نابغه را لکه دار می کنند؛ دقیقاً به همان صورت که ایمان به مقدسات به جهل و خرافه پرستی ابلهانه بدل می گردد.

اکثر مردم هنگامی که به پایان کار می رسند و نظری بر گذشته می افکنند در می یابند که سرتاسر زندگی را چون چیزی گذرا زیسته اند و با حیرت مشاهده می کنند که آنچه بی اعتنا از کنارش گذشته اند و لذتی از آن نبرده اند همان زندگی شان بوده است.

لازم است بر سر نویسنده بی نام و نشان، یعنی یک شارلاتان ادبی فریاد زد که اگر شجاعت آن را نداری که آنچه را درباره مردم می گویی آشکارا تصدیق کنی بهتر است زبان تهمت خود را نگاه داری.

تقلید از سبک دیگران مانند صورتک بر چهره زدن است، اما صورتک به سرعت لوس و غیر قابل تحمل می شود، چرا که بی روح و بی دوام است.

نویسندگانی که جملات سخت و پیچیده و مبهم به هم می بافند، براستی نمی دانند چه می خواهند بگویند... آنها اغلب مایلند از خودشان و دیگران پنهان سازند که حرفی برای گفتن ندارند.

مردمان زیادی هستند که تلاش می کنند فقر اندیشه شان را زیر انبوهی از کلمات بی مصرف پنهان کنند.

شلختگی اهانت به جامعه است.

ذهن نیز تحت فشار مداوم افکار دیگران از کار می افتد.

مادام که مجلات ادبی، معلومات مختصر و پیش پا افتاده ی مردمان معمولی را چاپ می کنند، به ویژه ابزار مکارانه ای برای سرقت وقت مردم زیبایی شناس هستند؛ وقتی که باید برای پیشرفت فرهنگ به شاهکارهای اصیل هنری اختصاص یابد.

اصل و اساسی که تمام اخلاق گرایان به راستی در باب آن نظری یکسان دارند، این است: کسی را نیازار و هرچه می توانی به دیگران یاری برسان.

اغلب، فقرا برای همدردی و دستگیری از دیگران آمادگی بیشتری دارند.

مشاهده دقیق مردم حتی اگر ارزش مصاحبت نداشته باشند مهم و ارزشمند است. هر فرد به عنوان تصوری از طبیعت، ارزش مشاهده دارد؛ بنابراین بالاترین درجه متعلق به زیبایی است، زیرا تصویر کامل تر و متعالی تر طبیعت است.

اگر اثری بی همتا از یک نابغه به ذهنی معمولی پیشکش شود، آن ذهن ساده از آن اثر همان اندازه بهره مند می شود که یک نفر مبتلای به نقرس از دعوت شدن به مجلس رقص. یکی فقط به جهت تشریفات به مجلس می رود و آن دیگری تنها به جهت عقب نماندن از قافله کتاب را می خواند.

با مصلحت دیگران ازدواج کردن، در جهنم زیستن است.

هوش و استعداد خود را پرورش بده، اما نه از راه مطالعه صرف، بلکه با تفکر توام با عمل. تمایل بیشتر دانشمندان به مطالعه شبیه تلمبه است؛ خالی بودن مغزهای خودشان موجب می شود که افکار مردم دیگر را به سوی خود بکشند؛ هرکس زیاد مطالعه کند به تدریج قدرت تفکر [خود] را از دست می دهد.

هیچ کس خود را آنگونه که براستی هست نمی نمایاند، بلکه نقاب خود را بر چهره می زند و نقش خود را بازی می کند. در حقیقت، مراتب اجتماعی ما چیزی بیش از یک کمدی بی سر و ته نیست.

آنچه مردم را سنگدل می سازد این است که در هر انسان تنها آن میزان توان هست که بتواند دردها و رنجهای خود را تحمل کند.

ممکن است انسان در مورد مسایل دیگران درست قضاوت کند، ولی در مسایل مربوط به خودش به خطا رود. زیرا هنگام قضاوت در امور خودمان، «اراده» به فعالیت پرداخته و «عقل» را از کار می اندازد. از این رو شخص باید با دوست خود مشورت کند.

ما سه چهارم [وجود] خودمان را به تاوان اینکه شبیه دیگران باشیم از دست می دهیم.

هر قومی اقوام دیگر را مسخره می کند؛ در حالی که همه بر حق هستند.

نقل قول نادرست اغلب معلول یک نیت ناپاک است و در نهایت، بی شرمی نفرت انگیز و فرومایگی فطرت و بدذاتی و چنین شخصی همانند کسی که دست به جعل سند می زند دیگر در اختیار خودش نیست و تا ابد اخلاق صدق و راستی را از کف می دهد.

هنر، گونه ای رستگاری است؛ ما را از خواستن، یعنی درد و رنج، آزادی می بخشد و تصاویر زندگانی را دلربا می سازد.

هر عدم تناسب بین اراده و خرد به بدبختی انسان منجر می گردد.

هر خشنودی که به دست می آید تخمه ی امیال دیگری را با خود دارد؛ زیرا امیال و خواهش های اراده ی شخصی را پایانی نیست.

نویسنده باید در وقت خواننده، در تمرکز حواس و پشتکار او صرفه جو باشد.

من کمترین ارزشی برای مطالعاتی که صرفاً به قصد امرار معاش باشد قایل نیستم.

در جهان واقعی، پس از اراده حیات، این عشق است که خود را به عنوان قویترین و فعال ترین همه ی محرکها به نمایش می گذارد.

آنجا که مرد به صحت و اهمیت افکارش ایمان دارد، آن ندا و شوق لازم برای پشتکار و تلاش بی وقفه جهت کشف روشن ترین، سودمندترین و پرقدرت ترین بیان آن افکار در او طنین افکن می شود.

انکار اراده حیات تنها با روا داشتن خشونتی دردآور بر خویش مقدور می گردد.

اگر با شخص مباحثه کنیم و تمام قدرت استدلال و بیان خود را به کار اندازیم، چقدر ناراحت و خشمگین خواهیم شد، زمانی که بفهمیم طرف [مقابل] نمی خواهد بفهمد و ما با اراده او سر و کار داریم؛ اینجاست که منطق بی فایده است.

اراده، آن مرد کور نیرومندی است که بر دوش خود مرد شل بینایی را می برد تا او را رهبری کند.

اراده حیات مطلقاً و در هر زمان خواهان زندگی است.

یک مرد لاغر و بیمار برای به تن کردن لباس بزرگ باید خود را سلامت و هیکل مند سازد نه اینکه قیچی در کار لباس بیچاره اندازد.

هر مرد به آن چیزی عشق خواهد ورزید که خود فاقد آن است.

نگهداری دم ماهی و دل زن از دشواری ها است.

نبوغ، خود به تنهایی به همان اندازه قادر است اندیشه های ناب تولید کند که یک زن به تنهایی می تواند طفلی به دنیا آورد. شرایط بیرونی باید نبوغ را بارور سازند و نقش پدر را برای فرزندش ایفا کنند.

مردی که به قدر کفایت، توان و ذوق ادبی ندارد که عنوانی بکر برای کتابش بسازد به یقین ناتوان تر از آن است که بخواهد مطلبی قابل تامل در آن عرضه کند.

مردان بزرگ تنها محصول ذهن خود را به دست می دهند.

ما مردان هر گاه احساساتمان برانگیخته می شوند در اهمیت امور قدری اغراق می کنیم.

کسانی که به خاطر عشق ازدواج می کنند همواره بدبخت هستند.

عشقِ مرد پس از گذشت دوره ای مشخص به طور محسوس رو به کاهش می گذارد، چنانکه تقریباً هر زن دیگری بیش از زن خودش برایش جذابیت دارد؛ مرد متمایل به تغییر است، در حالی که عشق زن پس از انتخاب به گونه ای مداوم افزایش می یابد.

رابطه قلم با اندیشه، رابطه عصا با راه رفتن است، اما بدون عصا راحت تر می توان گام برداشت و آنگاه که قلمی هم در دست نیست بهتر می توان اندیشید. مرد تنها آن زمان که فرسودن آغاز می کند تمایلی به دست بردن به عصا و قلمش می یابد.

چه بسیار می آموخت مرد، اگر تنها آن میزان آموختنی که در کتب خودش موجود است می دانست!

تفکر است که از مرد فیلسوف می سازد.

برای اینکه مردی عاشق شود به گذر زمان برای تامل و انتخاب نیازی نیست، بلکه همدلی و جاذبه ای شخصی که در نخستین نگاه، وجود هر دو طرف را سرشار می سازد کفایت می کند، یا همان که معمولاً کشش خون می نامندش و آن نیروی ویژه ای که ستارگان را می راند.

آن حس زیبادوستی که مرد را در انتخاب همسر راهنمایی می کند، زمانی که به همجنس گرایی تنزل می یابد گمراه می گردد.

اکثر ازدواجها نه محصول انتخاب و خواست حقیقی، که ثمره ی اندیشه های سطحی و شرایط اتفاقی اند.

اغلب اتفاق می افتد که زن عاشق مردی زشت رو شود، اما هرگز نمی تواند یک مرد زن صفت را دوست بدارد، زیرا قادر نیست عیبهای او را جبران کند.

ازدواج، اتحاد دلها است نه ذهنها.

ازدواج یعنی نصف کردن حقوق و دوچندان کردن مسئولیت ها.

ازدواج یعنی با چشمان بسته به امید گرفتن یک مارماهی، دست فروبردن در جوالی [ظرفی از پشم بافته] پر از مار.

ارزش آثار نابغه چنان است که در میان همه ی مردان تنها او می تواند چنین تحفه ای به جهان پیشکش کند.

یک دانشمند میانه حال با هدف تسلط بر تدریس و تالیف به مطالعه می پردازد. سر او به معده و روده هایی می ماند که غذا بدون هضم شدن از آنها عبور می کند.

کسی که دارای سمت استادی است در طویله غذا می خورد که بهترین مکان برای حیوانات نشخوارگر است. اما کسی که غذای خود را در دستان طبیعت می یابد در مراتع آسوده تر است.

شعبده ها تنها برای یک بار دیدن جالب هستند و پس از آن تاثیر خود را از دست می دهند و دست استاد شعبده رو می شود.

نوابغ بر خلاف اشخاص عادی، تنها به فکر خود نیستند و منافع شخصی را در نظر نمی گیرند. بدین جهت در آثار نوابغ همیشه نظریاتی دیده می شود که دارای جنبه کلی و جهانی است و از حدود زمان فراتر می رود.

نابغه همنشین خود را فراموش می کند و بی توجه به اینکه آیا وی سخنان او را می فهمد یا نه، چنان به حرف زدن ادامه می دهد که گویی کودکی با عروسکش سخن می گوید.

نابغه در خود دانش شادی و لذتی می یابد؛ در تحلیل هر مسئله، در هر اندیشه ی باریک، چه از آن خود وی باشد و چه از آن غیر.

دانشمند آن است که چیزها آموخته؛ نابغه کسی است که از وی چیزی می آموزیم که خود هرگز از کسی نیاموخته است.

حضور مطلق هوش است که هماره و همه جا آثار نوابغ را برجسته می سازد.

تجربه نشان داده است افرادی که دارای نبوغ هنری فوق العاده بوده اند، در ریاضیات استعداد نداشته اند. هیچ کس نمی تواند در هر دو رشته ممتاز گردد.

آنها که از میان اکثریت بیرون می آیند، آنها که نابغه نام می گیرند، تنها آنان والایان حقیقی نوع بشرند.

اندیشمندان و نوابغ کسانی هستند که مستقیماً به سراغ کتاب طبیعت رفته اند.

استعداد بشر همواره با محدودیت روبه رو است و هیچ کس بدون داشتن برخی ضعفها نمی تواند نابغه گردد؛ این ضعفها حتی می تواند محدودیت های ذهنی باشد.

خطایی عظیم تر از این ممکن نیست که تصور رود آنچه اخیراً نوشته شده همواره کاملتر است؛ که آنچه جدیداً نوشته شده پیشرفتی است بر آنچه پیش تر نوشته شده؛ که هر تغییری به معنای پیشرفت است.

افراد پست و فرومایه از خطاهای اشخاص بزرگ لذت فراوان می برند.

زندگی تکنولوژیک دوران ما، با کمال بی سابقه اش و افزایش و ازدیاد اسباب تجمل، این فرصت را به ما داده تا میان فراغت و فرهنگ متعالی تر و زحمت و فعالیت و رفاه بیشتر دست به انتخاب بزنیم و البته عوام به فراخور شخصیت خودشان دومی را انتخاب می کنند.

[در نویسندگی]، انتخاب لغات همواره موجد کوتاه کردن و تراکم معنا است و به اندیشه رخصت می دهد تا بیان موافق و مفهوم خود را بیابد و به سلامت به مقصد برسد.

هیچ کس نمی داند چه توانایی هایی برای تقلا و تحمل رنج در خود دارد، تا زمانی که اتفاقی می افتد و این نیروها را به جنبش در می آورد.

همه آرزوها از نیاز سرچشمه می گیرد، یعنی از کمبودها و رنجها.

وحشت مرگ که ما را با وجود اینهمه درد، سخت به زندگی چسبانده، براستی موهوم و غیر واقعی است.

ما به طور یقین برای پرداخت باج تولد و مرگ زندگی می کنیم و از همه ی لذتها و رنجهای زندگی بهره مند می شویم و هیچ یک نیز نمی توانند ما را رهایی بخشند.

راز اضطراب و اندوه مدام در به زبان آوردن همه چیز است.

در حقیقت، محنت و رنج، اولین شرط و اساس هستی است.

خیلی کم اتفاق می افتد که نسبت به آنچه داریم احساس رضایت و خشنودی کنیم و در عوض، همیشه برای آنچه که نداریم تاسف می خوریم و غصه دار هستیم.

پس از مدتی طولانی امکان دارد که بر مرگ رقبا و دشمنانمان هم تقریباً به قدر مرگ دوستان و عزیزانمان غصه بخوریم؛ البته زمانی که ایشان را به عنوان شاهدان پیروزیهای درخشانمان از دست داده باشیم.

برای کسی که از رنج روحی شدید در عذاب است، درد جسمانی تمامی مفهوم خود را از دست می دهد.

هنگامی که مطالعه می کنیم شخص دیگری به جای ما فکر می کند؛ ما تنها جریان ذهنی او را تکرار می کنیم.

هنگامی که شخص فقط مطالعه کند و سپس درباره آنچه مطالعه کرده به تفکر نپردازد، مطالعه اش عمق نمی یابد و بخش اعظم آن از دست می رود.

همه نویسندگان بزرگ می کوشند افکارشان را به حد ممکن خالصانه، قاطعانه، واضح و به ایجاز بیان کنند.

هرگز نگذاریم هیچ چیزی زندگی فکری ما را متوقف سازد، هرچند ممکن است طوفان بی امان جهان محیط ما را آشفته سازد و در هم ریزد.

هر یک از امیال و افکار، در مدتی که حضور داشته تاثیر خود را بر چهره [انسان] به جا گذاشته است.

وقتی که وصف این اعجوبه های دانش و فضیلت دانشگاهی پرهیبت را می شنوم گاهی به خود می گویم: آه، برای اینکه بتوانند زیاد بخوانند ناچار بوده اند چقدر کم فکر کنند!

نیاز و عسرت سد راه فقرا می شود؛ کار ایشان جای دانش را می گیرد و ذهن و افکارشان را به خود معطوف می سازد.

نویسنده باید به یاد داشته باشد که افکار و ملاحظات از قانون جاذبه تبعیت می کنند؛ یعنی از درون کاسه سر آسانتر به روی کاغذ می آیند تا از روی کاغذ به درون کاسه سر.

نویسنده ای که خواهان ایجاز بیان است باید اندیشه خود را گسترش بخشد، نه برعکس.

نسبت اندیشه ای که مطالعه می کنیم با آنچه که به ذهن خودمان می رسد، نسبت فسیل گیاهی ماقبل تاریخی است با گیاهی که در رستنگاه خود جوانه می زند.

مفاهیم سازه های مغزی اند، حال آنکه ایده ها مقدم بر فکر بشری هستند. در حقیقت، درک مغزی ما از ایده ها مفهوم را می سازند، لذا مفاهیم را راهی به قلمرو ذاتها نیست.

مطالعه، ذهن را با افکار شخص دیگری پر می کند که شیوه ی تفکرش اغلب سوای شیوه ی تفکر ما است.

مطالعه، اندیشیدن با ذهن دیگری است.

مطالعه ی افکار یک مؤلف مانند خوردن ته مانده ی غذای ضیافتی است که به آن دعوت نشده ایم، یا مانند به تن کردن لباسی است که یکی از مهمانان به گوشه ای نهاده است.

ما به ندرت درباره آنچه که داریم فکر می کنیم، در حالی که پیوسته در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم.

گاه اتفاق می افتد که شخصی که فراوان - یعنی تقریباً تمام روز را مطالعه می کند و در فواصل آن هم وقت خود را با سرگرمیهای خالی از تفکر تلف می کند، به تدریج توان خوداندیشی را از دست می دهد.

فردی که دامنه ای وسیع از معلومات در ذهن دارد و با این حال بر آنها تامل نکرده و زمینه کاری برای آنها فراهم نیاورده، در مقایسه با فردی که معلومات کمتری دارد اما به کمال در آنها اندیشه کرده، از ارزش و توان کمتری برخوردار است.

عشق، همواره نیمی از توان و افکار جوانان را به خود مشغول می سازد و غایت نهاییِ تقریباً همه ی تلاشهای بشری است.

زندگی پرسش دشواری است، من ترجیح می دهم آن را صرف تامل بر خودش کنم.

رابطه ی تجربه با اندیشه همان رابطه ی بلع با هضم و جذب است. اگر تجربه ادعا کند که دستاوردهایش برای پیشرفت نوع بشر کفایت می کند، مثل این است که دهان تمام سلامت بدن را ثمره ی کار خود بداند.

ذهن، تنها آنچه را که برایش جالب باشد حفظ می کند؛ آنچه را که با نظام فکری وی سازگار باشد و مناسب برای نیل به اهدافش.

دست گرفتن کتاب برای دور کردن افکار شخصی، معصیتی در برابر روح القدس است.

جهان مشهود پیرامون انسان برخلاف مطالعه، اندیشه ای معین و مجرد را به ذهن وی تحمیل نمی کند، بلکه صرفاً دستمایه و مجالی را فراهم می آورد تا وی را به تفکر درباره ی آنچه اقتضای نهاد و حال و هوای فعلی او است رهنمون شود.

ثروت و سنگینی اندیشه است که به سبک ایجاز می بخشد و زبده و آبستن معنایش می سازد، نه هیچ چیز دیگر.

تنها لحظه ی حال، حقیقت محض است و هر چیز دیگر صرفاً خیال پردازی و بازیگوشی اندیشه است.

تنها آن که نبوغش راهنمای اوست، آن که خود می اندیشد و آن که دقیق و با طمانینه فکر می کند، قطب نمایی دارد که به وسیله ی آن راه راست را می یابد.

برای متفکر به قدر کافی اندیشه های ارزشمند وجود دارد؛ اما تنها تعداد کمی از آنها قدرت کافی برای ایجاد پژواک و بازتاب دارند.

آنچه که نویسندگان اندیشمند را تحریک به فکر می کند خود موضوع است. به همین جهت اندیشه ایشان بی درنگ متوجه موضوع می شود. تنها در میان ایشان می توانیم نویسندگانی را بیابیم که نامشان جاودان خواهد شد.

آن کس که با سهل انگاری می نویسد، در وهله اول ثابت می کند که خودش هم ارزش چندانی برای افکارش قایل نیست.

افکار هم مثل انسانها هستند؛ همواره و به دلخواه نمی آیند؛ باید انتظار کشید.

افکار روی کاغذ بیش از ردپاهایی بر ماسه نیستند؛ راهی را که فلان شخص پیموده می توان دید، اما برای دیدن آنچه وی در راه دیده باید چشمان او را داشت.

از قلم افتادن یک اندیشه خوب بسیار بهتر از بیان چیزی است که به هیچ وجه ارزش مطالعه ندارد.

اثر هیچ کس جز آن نویسنده ای که سنگ معدن نوشته ی خود را به گونه ای مستقیم از معدن ذهن خود یعنی از تامل خود استخراج می کند ارزش خواندن ندارد.

یک پزشک همه کس را می تواند درمان کند جز خودش را؛ زمانی که بیمار شود، نزد یک همکار می رود.

هیچ کس اجازه نخواهد داد تا از او بلندتر شویم.

هنگامی که توان روحی انسان نابود شود و تحلیل رود، زندگی در نظرش بس کوتاه و بی ارزش و زودگذر خواهد آمد و در آن هیچ چیز رخ نخواهد داد که ارزش انگیزش هیجان وی را داشته باشد.

هرگز هیچ انسانی خشنودی و خوشحالی مطلق را لمس نکرده است؛ اگر [لمس] کرده بود، آن شادی دیوانه اش می ساخت.

هر کس محدودیتهای دید خود را محدودیتهای دنیا می انگارد.

هر چیزی که انسان برای خود آن چیز به دنبالش نباشد بی ارزش است.

هدف حقیقی تمامی عشق و عاشقی ها، اگرچه خود افراد از حقیقت بی خبر باشند، این است که موجودی جدید به دنیا آید.

ممکن است که عاشق عیبهای هولناک موجود در شخصیت محبوبه اش را ببیند و تشخیص دهد-کاستی هایی که زندگی رنج آوری را به وی نوید می دهد- و باز هم ترسی به دل راه ندهد.

کسی که روح شادی دارد، همیشه وسیله خوبی برای شادمانی و خنده پیدا می کند.

کتابخانه تنها یادبود مطمئن و ماندگار نوع بشر است.

عشق امری است بس مهم، زیرا برخلاف سایر امور، سر و کاری با خوشبختی و بدبختی فرد حاضر ندارد؛ عشق باید هستی و ماهیت ویژه ی بشر آینده را تامین کند.

طبیعت، غریزه را دقیقاً در آنجا قرار داده که فرد فعال قادر نیست هدف را دریابد یا تمایلی به تعقیب آن ندارد.

زندگی نامه انسان عبارت است از: مدهوش بودن از امیدها و آرزوها و پای کوبان به آغوش مرگ پناه بردن.

زندگی حقیقیِ پیش روی انسان، موضوع طبیعی اندیشه است و در جایگاه خود به عنوان جوهر اصلی وجود، آسانتر از هر چیز دیگری قادر است تا ذهنی متفکر را تحریک کند و متاثر سازد.

در عشق، هر کس طبعی عکس طبع خود را ترجیح می دهد؛ اما تنها آنجا که دست کم اول مزاج خودش مشخص باشد.

چه سبک سرانه است برای انسان که بر فرصتهای گذشته افسوس بخورد و دل بسوزاند.

تالیف محکم و سودمند باید بر این پایه بنا شود که انسان در هر لحظه تنها قادر است به یک امر به روشنی بیندیشد.

برای پرورش حقیقی در ادبیات باستانی مطلقاً لازم است که فرد چند بُعدی باشد و دیدگاه های مختلفی را بکار گیرد.

آیا [این] جهالت نیست که انسان ساعتهای شیرین امروز را فدای روزهای آینده کند.

آنکه خود را حقیر می شمارد، در حقیقت، فرد متکبری است.

آن عملی که اراده حیات به واسطه ی آن خود را اثبات می کند و انسان به هستی می آید، عملی است که همه در ژرفنای وجودشان از آن شرم دارند و به دقت بر آن سرپوش می گذارند.

ایده ها الگوهای ازلی ای هستند که در قلمرو ذاتها یا هستی های حقیقی وجود دارند و آدمیان تنها هنگامی که خود را از توجه به جزییات، در اینجا و اکنون (مکان و زمان) رها سازند وارد آن قلمرو می شوند.

ایجاز حقیقی بیان از آنِ کسی است که آنچه را که ارزش بیان دارد می گوید و از طول و تفصیل اموری که هر کس خود قادر است به آنها بیندیشد اجتناب می ورزد.

انسانهای بزرگ مانند عقابند که آشیانه ی خود را بر فراز قله های بلندِ تنهایی می سازند.

اولین درسی که پدر و مادر باید به فرزندان خود بیاموزند، راستی و درستی است.

اگر آموزش چیزی را پیش از پنج سالگی آغاز کنید و با وقار و آرامش فراوان آن را به گونه ای مداوم تکرار کنید برای ابد در ذهنتان باقی خواهد ماند. زیرا در مورد انسانها هم بسان حیوانات، آموزش تنها آنگاه با موفقیت همراه است که از دوران کودکی آغاز شود.

عشق کامیاب نیز اغلب بیشتر به بدبختی می انجامد تا به خوشبختی.

نسبت یک متفکر با یک فیلسوفِ کتابی مانند نسبت شاهدی عینی به یک نفر تاریخدان است.

ثروتمندان به این دلیل که از دولت و فرصتی که می تواند ارزشمندترین همه ارزشها را نصیبشان سازد استفاده نمی برند سزاوار سرزنش اند.

چرا با وجود تمامی آیینه های جهان باز هم هیچکس قادر نیست حقیقتاً بداند به چه شکلی در نظر می آید؟

کتابخانه می تواند بسیار بزرگ و در همان حال در هم ریخته و نامرتب باشد و در این صورت نسبت به کتابخانه ای کوچک و منظم کاربرد و بازده کمتری خواهد داشت.

کم بودن غریزه در انسان در مقایسه با رده های فروتر جانداران معلول، توانایی عظیم مغز او است، اما همین اندک غریزه هم برای گمراه کردن او کفایت می کند.

مرد قادر است همزمان محبوبه ی خود را دوست بدارد و از او متنفر باشد.

نویسنده خردمند هنگام نوشتن براستی با ما حرف می زند و به همین جهت قادر است در آن واحد، هم سرگرممان کند و هم به رقصمان در آورد.

اینکه حساب، نازلترینِ فعالیتهای ذهنی است با این حقیقت اثبات می گردد که تنها عملی است که با یک عدد ماشین هم انجام پذیر است.

تمام حقایق سه مرحله را پشت سر گذاشته اند: اول، مورد تمسخر قرار گرفته اند. دوم، به شدت با آنها مخالفت شده است و سوم، به عنوان یک چیز بدیهی پذیرفته شده اند.

حقیقت، زیباترین برهنگی است و ژرفنای تاثیر آن نتیجه سادگی بیانش است.

حقیقتی که صرفاً فرا گرفته شده باشد همچون عضوی مصنوعی است.

در پاره ای از موارد، عشق با احساسی کاملاً متفاوت در هم می آمیزد؛ یعنی رفاقت حقیقی.

در حقیقت، عشق مطلقاً همان غریزه جنسی است منتها در شکلی سرکش تر، ویژه و شاید اگر دقیقش را بخواهیم، آشکارتر.

مادام که نویسنده با هدف سیاه کردن و پر کردن کاغذ به نوشتن می پردازد، در حقیقت بر سر خواننده کلاه می گذارد، آن را تا روی چشمش پایین می کشد و فریبش می دهد، زیرا وانمود می کند که چیزی برای عرضه دارد.

وظیفه ی هنرها توصیف موارد خاصی از حقیقت نیست، بلکه نشان دادن امور مطلق و کلی ای است که در پشت این موارد خاص و جزیی قرار دارند.

هر حقیقت از سه مرحله می گذرد: اول مورد تمسخر قرار می گیرد. دوم به شدت با آن مخالفت می شود و سوم به عنوان یک امر بدیهی مورد پذیرش قرار می گیرد.

هنرها تنها تقلید محض واقعیت خارجی نیستند و اگر برخی آثار هنری چنین بودند، در حقیقت در برابر رسالت عالی خود کاذب می نمودند.

اولین وظیفه، گرفتن حق خود از زندگی است.

در نویسندگی هرچه مفهومی خیالی تر و مجردتر باشد کمتر ادا کننده مقصود است.

زیبایی، تصور اصلی و اساسی طبیعت است.

یک انتقاد بی نام و امضا چیزی در حد یک نامه بی نام و نشان است و بنابراین باید با همان بدگمانی براندازش کرد.

اساتید برای کسب پول درس می دهند و نه برای خرد، که برای تظاهر و تفاخر و مشهور بودن به آن با یکدیگر رقابت می کنند. دانشجویان هم نه برای دانش و معرفت، بلکه برای روده درازی و باد به غبغب انداختن درس می خوانند.

جهالت تنها آن زمان مایه خفت است که با ثروت همراه باشد.

حتی زشت ترین صورت زنده نیز دارای روح است.

کتابهای مزخرف بیشمار همان علفهای هرز مزرعه ادبیات اند که غذا را از غله می گیرند و نابودش می سازند. این کتابها وقت و پول و دقتی را که به کتابهای سازنده و اهداف درخشانشان تعلق دارند، وابسته و منحصر به خود می سازند.

ای نسبت به هر قسمت پیدا کرده و جور دیگری تحت تأثیر آن کتاب قرار می گیریم.

آن که برای ابلهان می نویسد همواره مخاطب بسیار می یابد.

خردها از اساس با یکدیگر اختلاف دارند، اما با ملاحظات صرفاً کلی نمی توان به این تفاوتها پی برد.

من نمی پرسم، هیچ اهمیت نمی دهم که آیا قلبت سرشار از گناه است یا نه؛ می دانم که تو را دوست می دارم، هر آنچه باشی.

یک ذهنِ حقیقتاً توانا همواره قاطعانه و به روشنی می داند که چه می خواهد بگوید، خواه بوسیله ی نثر، نظم و یا موسیقی.

اگر کسی نشان دهد که تو را خوار می دارد و حقیر می شمارد، در نهایت نشان داده که توجه زیادی به شخص تو دارد و می خواهد کاری کند که از ارزش کمی که برایت قایل است آگاه شوی.

دانشجویان و فرهیختگان در اصل، بیشتر می خواهند معلومات کسب کنند تا معرفت. آنها به اینکه درباره ی هر امری چیزی بدانند افتخار می کنند.

معلومات صرفاً وسیله ای برای رسیدن به معرفت است.

بهترین آثار نویسندگان بزرگ، درست هنگامی خلق می شوند که بی هیچ چشم داشتی و یا در ازای اندک مبلغی به نوشتن می پردازند.

من دنیای پر از شیر و عسل را دوست نمی دارم. من دنیای کوچک و گرمی را دوست دارم که خودم با دست خود آن را ساخته باشم.

انسان نمی تواند چیزی را به ذهن بسپارد مگر اینکه آن را درک کند؛ بنابراین باید آن را فرا بگیرد؛ اما تنها زمانی می توان گفت درکش کرده که آن را به کار انداخته باشد.

اینکه مغز باید نوکر و کارگر شکم باشد در حقیقت عقیده ی آن کسانی است که نه حاصل دسترنج خود را می خورند و نه به سهم خود قناعت می کنند.

آثار، عصاره ذهن اند و بنابراین همواره ارزشی بیش از سخنان دارند، حتی اگر گوینده ی بزرگترینِ اذهان باشد.

بار کردن اندیشه بسیار بر کلمات اندک ویژگی ذهنهای برجسته است.

زنان نه طاقت انجام کار سنگین جسمی را دارند و نه توان فعالیت شدید ذهنی؛ آنها دِین زندگی را نه با آنچه انجام می دهند که با آنچه تحمل می کنند، می پردازند.

سبک، چهره ی ذهن است.

فرضیه ای که جایی در ذهن یافته یا از آن زاده شده، چون موجودی زنده به زندگی می پردازد، تا آنجا که تنها موافق و هم رأی خود را از جهان خارج دریافت می دارد.

کتابهای بد، سم روح اند و ذهن را نابود می کنند.

می توان با تزریق خوراک بیش از حد به ذهن آن را مسدود کرد و از کار انداخت.

نشان مخصوص ذهن والا این است که همواره قضاوت دست اول خود را دارد. هرچه می گوید ثمره ی خوداندیشی او بوده و به خاطر شیوه ی اعلام نظراتش همواره ممتاز است.

اسرار شخص، حال زندانیان را دارد که چون رها شوند، تسلط بر آنها غیر ممکن است.

انسان کامل کسی است که زندگی خود را به دست خود بسازد.

ای کاش کسی می آمد و تاریخ تراژیک ادبیات را تهیه می کرد تا نشان دهد ملتهایی که بزرگترین نویسندگان و هنرمندان از آنها برخاسته اند و غرورآمیزترین دارایی هایشان هستند، در زمان حیات این بزرگان چگونه با آنها معامله کرده اند.

برای نیل به خوشبختی هیچ راهی نادرست تر از لذت طلبی و کوشش برای درک عیش و نوش و خوشی های جهان نیست.

زندگی، نگاه داشتن یک نی بر نوک انگشت است.

شر و بلا هستی خود را از طریق امور مثبت به نمایش می گذارند.

شرط مطالعه کتاب خوب، نخواندن کتاب بد است؛ زیرا زندگی کوتاه است و فرصت و توان محدود.

ما چنان زندگی می کنیم که گویی همواره در انتظار چیزی بهتر هستیم، حال آنکه اغلب آرزو می کنیم که ای کاش گذشته باز گردد و بر آن حسرت می خوریم.

مهمترین توشه زندگی، تسلیم شدن در برابر وقایع و حوادث ناگزیر زندگی است.

نابغه در شرایط مساعد و با تلاش پیگیر و اشتیاقی سستی ناپذیر، زندگی را وقف تولید، تحصیل، ساخت و ساز و باروی، طرح ریزی، بنیانگذاری، برقرارسازی و زیبایی بخشی می کند و همواره به این می اندیشد که برای خود کار می کند.

رویدادهای خوش زندگی مثل درختان سرسبز و خرمی است که وقتی از دور به آنها می نگریم خیلی زیبا به نظر می رسند، ولی به مجرد آنکه نزدیکشان شده و وارد آنها می شویم، زیبایی شان هم از بین می رود. شما در این زمان نمی توانید بفهمید زیبایی اش به کجا رفته است. آنچه می بینید، چند درخت خواهد بود و بس.

زیبایی اگرچه مایه شرافت است، اما در معرض هزاران شر و آفت است.

معادل ابجد

کمبودها

78

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری