معنی مشغول
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِمف.) کسی که سرگرم کار باشد، (اِ.) جای اشغال شده. [خوانش: (مَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
کسی که عهدهدار انجام کاری باشد،
سرگرم،
[عامیانه، مجاز] گرفتار، درگیر،
دارای شغل،
حل جدول
سرگرم، گرفتار
فرهنگ واژههای فارسی سره
درکار، سرگرم، دست به کار
مترادف و متضاد زبان فارسی
سرگرم، گرفتار،
(متضاد) آزاد، بیکار، درگیر
فارسی به انگلیسی
A-, At, Busy, Engaged
فارسی به عربی
فی، مشغول
عربی به فارسی
مشغول , اشغال , نامزد شده , سفارش شده
فرهنگ فارسی هوشیار
درکار، بکار، سرگرم کار، جای اشغال شده
فرهنگ فارسی آزاد
مَشغُول، پرداخته و سرگرم به کار یا شغل یا هر امر دیگر، دارای شغل، غیر راکد و در جریان معامله یا تجارت (پول و سرمایه)، اشتغال شده و دارای سکنه (خانه)، شوهر دار (زن)،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Belegt, Beschäftigt, Besetzt, Emsig, Geschäftig, An, Auf, Bei, In, Über, Um, Zu
معادل ابجد
1376