معنی مسکوک

لغت نامه دهخدا

مسکوک

مسکوک. [م َ](ع ص) سکه زده شده.(آنندراج). سکه زده. مضروب(زر یا سیم): زر مسکوک. فضه ٔ مسکوک. سیم مسکوک: معیرالممالک یک دانگ از وزن عباسی را کم نموده، عباسی را شش دانگ مسکوک... نموده.(تذکره الملوک ص 23). طلا، مسکوک از قرار مثقالی پنجاه دینار. نقره، از قرار...(تذکره الملوک ص 23). || میخ کرده. میخ دوزشده.
- سریر مسکوک، تخت میخ دوز کرده به آهن.(منتهی الارب).

فارسی به انگلیسی

مسکوک‌

Coin, Coinage, Mintage, Money

فرهنگ عمید

مسکوک

ویژگی فلزی که مانند سکه ضرب شده است: طلای مسکوک،
(اسم) سکه،

فرهنگ معین

مسکوک

(مَ) [ع.] (اِمف.) سکه زده، پول فلزی. ج. مسکوکات.

فرهنگ فارسی هوشیار

مسکوک

سکه زده شده پرشیان (اسم) سکه زده جمع: مسکوکات

مترادف و متضاد زبان فارسی

مسکوک

پول، سکه، سکه‌زده

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

مسکوک

Geld (n), Geld, Unsicher [adjective], Bedenklich, Fraglich bedenklich, Fraglich, Fragwürdig, Zweifelhaft

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

مسکوک

146

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری