معنی لشکرک

لغت نامه دهخدا

لشکرک

لشکرک.[ل َ ک َ رَ] (اِخ) نام محلی کنار راه شمشک به طهران میان گردنه ٔ تلو و زرده بند در سی هزارگزی تهران.

لشکرک. [ل َ ک َ رَ] (اِخ) دهی از دهستان خرم آبادشهرستان تنکابن، واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری تنکابن و چهل هزارگزی خرم آباد. دشت. معتدل، مرطوب، مالاریائی. دارای 400 تن سکنه. شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از رودخانه ٔ چشمه کیله. محصول آن برنج و جالیزکاری. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و ماشین برنج کوبی کوچکی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


زردبند لشکرک

زردبند لشکرک. [زَ ب َ دِ ل َ ک َ رَ] (اِخ) دهی از دهستان لواسان کوچک است که در بخش افجه ٔ شهرستان تهران و در 5 هزارگزی باختر گلندوک و بر سر راه شوسه ٔ شمشک به تهران، کنار رودخانه ٔ جاجرود واقع است و اردوگاه تابستانی واحدهای لشکر یک در این محل واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


گردنه ٔ تلو

گردنه ٔ تلو. [گ َ دَ ن َ ی ِ ت َ / ت ِ] (اِخ) گردنه ای است در راه تهران به شمشک میان تلو و لشکرک که در 26000گزی تهران واقع است.


شادآباد

شادآباد. (اِخ) ده کوچکی است از بخش شمیران، شهرستان تهران واقع در 11000 گزی خاور تجریش متصل براه شوسه ٔ قلهک - لشکرک. سکنه ٔ آن 12 تن است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


حدیقه

حدیقه. [ح َ ق َ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش شمیران شهرستان تهران در نه هزارگزی کنار راه شوسه ٔ قلهک به لشکرک. دارای 20 تن سکنه. روزهای تعطیل تابستان عده ٔ زیادی برای هواخوری به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


گاوور

گاوور. [وَ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 31 هزارگزی جنوب شهسوار، سر راه عمومی سه هزار. سکنه ٔ دائم آن در حدود 15 تن. تابستان عده ای از حدود لشکرک و آب کله سر شهسوار برای هواخوری به این ده میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


رودبار

رودبار. (اِخ) از نواحی اطراف تهران و دارای چشمه سارهای متعدد است و بهمین جهت موسوم به رودبار شده است. مرکز آن قریه ٔ پشم، و دارای سه دره است: دره ٔ پشم که در آن قرای آب نیک و لالان و زایکان واقع هستند و دره ٔ میگون که قرای آن در بندسر و شمشک و میگون و دره ٔ آهار که قریه ٔ آن آهار و اوشان است. ازاتصال این شعب جاجرود بوجود آمده و از دره ٔ باریکی گذشته در قریه ٔ لشکرک وارد لواسان کوچک می شود و قریه ٔ لشکرک چون آخرین نقطه ٔ رودبار و عرض دره در شمال غربی آن از همه جا کمتر است در آنجا میتوان سدی در مقابل آب بسته از آن استفاده کرد، قرای رودبار اغلب مناظر طبیعی دارد و برای بعمل آوردن درخت مناسب است و مراتع متعدد مانند گاوچر و غیره دارد ولی مهمترین منابع ثروتی آنها معادن زغال سنگ و آهن است که در اطراف شمشک و لانون و روته و کاجره واقع است و در شمشک برای استفاده و استخراج زغال بطرز جدید دالانی حفر شده است که از طبقات زغال عبور میکند و در آهار معادن سنگ گچ فراوان وجود دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان).


گلندوک

گلندوک. [گ َ ل َ دُ وَ] (اِخ) گل هم دورودک. دهی است جزء دهستان لواسان کوچک بخش افجه ٔ شهرستان تهران، واقع در باختر متصل به بنجارکلا، مرکز بخش افجه، سر راه فرعی ناران به لشکرک. هوای آن سرد و دارای 309 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه ٔ کندرود ومحصول آن غلات، بنشن، مختصر میوه، اشجار و مختصر عسل و شغل اهالی زراعت است. بهداری، طبیب، پرستار، آبله کوب سیار و یک دبستان نیز دارد. مقبره ای به نام بدیعبهائی در این ده است که میگویند نامه آور بهاء بوده و به دستور ناصرالدین شاه به قتل رسیده و در این محل مدفون شده و فعلاً زیارتگاه بهائیان محسوب است. راه فرعی ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


اک

اک. [اَ / َ-َک ْ] (پسوند) اک، یعنی کاف ماقبل مفتوح که معمولاً به کلمه ملحق شود بصورت «ک » تنهادر فارسی علامت تصغیر است: پسرک. درختک. دخترک. مردمک. جوانک. رودک. بابک. (یادداشت مؤلف):
فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای
گویی از یارک بدمهراست او را گله ای.
منوچهری.
ای مرغک خرد زآشیانه
پرواز کن و پریدن آموز.
پروین اعتصامی.
|| علامت شفقت و ترحم است آنجا که «ک » به کلمه ای ملحق شود: حیوانک. مامک.فرزندک. طفلک. (یادداشت مؤلف):
برو تاز خوانت نصیبی دهند
که فرزندکانت نظر در رهند.
سعدی.
بیندیش زان طفلک بی پدر
وز آه دل دردمندش حذر.
سعدی.
|| گاه بصورت «ک » تنها در الحاق به کلمه بجای الف و لام عهد ذهنی و ذکری می آید: دم جنبانک. دم برآب زنک. بادکنک. غم درکنک. موشک. (عبید زاکانی).حسنک. خوشگلک. آخوندک: مردک آمد (یعنی آن مرد معهود). (از یادداشت مؤلف). آخر زنک رفت (یعنی آن زن معهود). (یادداشت مؤلف). || و نیز بصورت «ک »تنها مزید مؤخر امکنه آید چون: شمشک. نارمک. لشکرک. کوهک. کهک. کدک. غورجک. غوزشک. ولنجک. سرک (قریه ای به چهارمحال). رودک. سرپولک. طورک. طبرک. اخسیسک. دشتک. جویک. ونک. شهرستانک. اصبهانک. فرک. بیشک. کنارک. کزک. دهالک. دهک. دهلک. دهنک. بادامک. راسک. روبنک. فنک. دشتک. دارک. دیزک. حصارک. خمرک. باغک. آسک. اربک. سمتک. یوغنک. تیمک. قزوینک. مستک. سرخک. نیسک.عنک. جلک. (یادداشت مؤلف). || علامت تحقیر و انکار و نفرت و کره است و بصورت «ک » به کلمه ملحق شود: پسرک حیا نمی کند. || گاه افاده ٔ معنی نسبت و تشبیه کند و بصورت «ک » به کلمه پیوندد: پشمک. پستانک. ناخنک. مخملک. میخک. جفتک. متلک. پیچک. یتیم شادکنک. ابن لنگک. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مدخل «ک » و «هَ » برای همه ٔ معانی شود.

حل جدول

لشکرک

ناحیه اى در شمال خاورى تهران


ناحیه اى در شمال خاورى تهران

لشکرک

معادل ابجد

لشکرک

570

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری