معنی قطعه
فارسی به انگلیسی
Catch, Chunk, Compartment, Excerpt, Fragment, Length, Link, Nip, Nugget, Part, Patch, Piece, Scrap, Section, Slab, Slice, Snatch, Stretch, Swath, Tract, Wedge
فارسی به عربی
صنف، فطیره، قطعه
قطعه
جزء، جزیره، قدح، قطعه، کتله، لجنه، لمسه، لوح الزجاج، لوح خشبی، مرور، موامره
قطعه قطعه
إرْباً إرباً
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Betupfen, Bißchen (n), Block (m), Blockieren, Klecks (m), Tupfer (m)
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
قطعه. [ق َ ع َ] (اِخ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 28000 گزی جنوب خاوری قره آغاج و 48000 گزی شمال ارابه رو تکاب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 54 تن است. آب آن از رودخانه ٔ آیدوغموش و محصول آن غلات، نخود، بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فرهنگ معین
پاره ای از هر چیز، حصه و بهره و قسمت، چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند، تکه ای از موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آن ها دارا [خوانش: (قِ عِ) [ع. قطعه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
پارۀ چیزی، حصه، تکه،
(ادبی) شعری که فقط مصراعهای زوج آن همقافیه باشد،
مترادف و متضاد زبان فارسی
پاره، تکه، خرده، دانه، عدد، فقره، لخت، بخش، پارچه، قطع، قاره
فرهنگ واژههای فارسی سره
تکه، بخش
کلمات بیگانه به فارسی
تکه
معادل ابجد
184